ما در ایران امروز با مردمانی روبه روییم که ساعت هستی و حقیقت شان براساس افق های مختلف تنظیم شده است. به بیان فلسفی تر با پدیده ناهم«زمان»ی روبه رو هستیم. رمز شکل نگرفتن دیالوگ در درجه اول «ناهم زمانی» است. از ناهم زمانی، «ناهم زبانی» نتیجه می شود. اهل فلسفه در این باب سخن ها دارند. آنها می توانند هم کار نقد صورت های تعین یافته حقیقت که به قالب های بی رمقی تبدیل شده اند برعهده گیرند و هم نابسندگی دعوت هایی که به سوی سستی و آشوب بیشتر می کشاند.
شاید فلسفه شگفت ترین دستاورد فکری بشر در طول تاریخ باشد. اگر عقل بزرگ ترین دارایی آدمی باشد، بیش از هر جا در ذهن و زبان فلاسفه نقش آفریده است؛ نقشی که هنوز ادامه دارد و در مباحث کلان جهان امروز، فلاسفه همچنان از مراجع تفکر و افق گشایی هستند و هر جا سخنی از انسان و حقیقت و رستگاری و دین و سیاست و اجتماع و طبیعت و علم و اخلاق و هنر باشد، نام فلاسفه به میان می آید. فلسفه در فرهنگ ایرانی نیز همواره پراهمیت بوده و به صورت های مختلفی نقش آفریده است. امروزه فلسفه علاوه بر اینکه رشته ای دانشگاهی با گرایش های مختلف است، طیف وسیعی از علاقه مندان به فلسفه در محافل غیردانشگاهی مباحث اهل فلسفه و آثار انتشار یافته در این حوزه را دنبال می کنند، اما به نظر می رسد که هنوز به طور جد درباره نقش فلسفه و اهالی فلسفه در ایران امروز پرسشی صورت نگرفته است. فلسفه چه در مقام ژرف اندیشی در بنیادها، چه در توصیف زمانه، چه در طرح کلان مقولات و نظریات در سایر علوم، چه در مفهومی کردن معانی و دریافت های روحی و معنوی، چه در افق گشایی و طرح نظریات نو همواره ذهن ها را به حرکت واداشته و منشا اندیشه هایی در مراتب انضمامی تر بوده است. اما شاید اکنون وقت مناسبی باشد که اهل فلسفه ایران، به اقتضای مشترکات و تعلقات شان، به توان و امکانات خود برای نقش آفرینی در ایران امروز بیندیشند. بعد از پشت سر گذاشتن حدود هشت دهه فعالیت آموزشی و پژوهشی در فلسفه دانشگاهی، انتظار می رود که اهل فلسفه گفت وگویی در باره وضع و نقش خود در گذشته و اکنون ایران را آغاز کنند. شاید وجه مشترک فلاسفه از دوران باستان تا معاصر کوشش برای رسوخ در قلمرو اندیشه و طرح دانایی های متناسب با زمان برای به بودن و به زیستن باشد. اگر این دریافت را بپذیریم، عهد دیرین اهل فلسفه مقتضی بازپرسیدن از وضع فلسفه در ایران امروز است.
امروز همه کوشش ها برای روشن نگه داشتن چراغ فلسفه مفید و مغتنم است. ترجمه و تدریس و پژوهش فلسفه در هر صورت کاری شایسته است، اما روزگار ما اقتضای همراهی و همگرایی بیشتری دارد. برخی وضع اهالی فلسفه را همچون مجمع الجزایری توصیف می کنند. اگر چنین باشد، آیا نباید قصد گونه ای همگرایی و همراهی را مطرح ساخت؟ به فرض اهمیت یافتن چنین قصدی، در گام اول باید دو گونه تعامل و گفت وگو را دامن زد؛ یکی گفت وگو در میان خود اهل فلسفه و دیگری گفت وگو و تعامل با اهل سایر رشته ها و حوزه ها. نسل اهل فلسفه امروز از سویی باید «دیالوگ» را بیش از گذشته پیشه خود سازد و از سوی دیگر باید دانایی و درک خود را تمام درک نداند. شاید روزی فلسفه ملکه علوم بود، اما امروز هیچ حوزه دانایی، پادشاه دیگر حوزه ها نیست. گاهی در یک شعر یا اثر علمی و هنری یا یک فیلم و حتی سخنی از رهبران معنوی و انقلابیون، نکته ای اظهار می شود که باید با تمام وجود نیوشای آن بود. شاید این ویژگی دوران ما باشد که سخن بدیع و معرف زمانه، منحصر در هیچ رشته یا حوزه خاصی نیست. به همین جهت، اهل فلسفه باید گفت وگوی همه جانبه با نمایندگان سایر علوم و حوزه ها را نیز تقویت کنند. اهل فلسفه ایران می توانند ایران را یکی از مسائل کانونی خود قرار دهند و با نظر به تجارب شکل گیری و تثبیت عقلانیت در اقوام مختلف، سرنوشت عقلانیت در ایران را بررسی کنند و وضع اخلاق و توسعه و محیط زیست و قانون و سیاست و دین در ایران را دوباره مورد ژرف اندیشی قرار دهند.
اگر اهل فلسفه از نقش و کارآمدی خود پرسیدند، راه برای طرح این پرسش از سایر علوم و دانایی ها هم باز می شود. در ایران امروز یکی از اساسی ترین پرسش ها «نقش دانایی در زندگی» است. آنان که تحولات تاریخ را براساس میزان رشد دانایی دنبال می کنند، از وضع کنونی ایران در حیرتند. از این منظر سرپرسش ایران امروز آن است که با وجود فرهنگ و تاریخی بدین حد نیرومند و درخشان، بر این فرهنگ چه رفته است که در حال رفتاری است که با اوصافی چون خود ویران سازی قابل اشاره است. در دورانی که تمامی مصالح و منافع ملت ها وابسته به همگرایی و تقویت خردجمعی برای توسعه و حفظ محیط زیست و رقابت در سطح بین المللی برای رسیدن به شرایط متعادل و متوازن و مقابله با بحران های جهانی است، چه می شود که تمامی انرژی و توان مردم در جهت ستیزه و مقابله و رفتارهای فرسایشی قرار می گیرد. چرا با وجود خردمندان پرشمار، خردپیشگی نزول می کند و بلندترین صداها به سوی نزاع و واگرایی دعوت می کنند.
اهل فلسفه بیش از دیگران به وضع فروپاشی و گسست و سستی ارزش ها و بنیادها وقوف دارند. آنکه به هستی و نیستی خو کرده، از سویی موقعیت های مرزی و نزدیک شدن به سرحدات عدم را می شناسد و از سوی دیگر نزدیک شدن نوپدیدارها به اقلیم وجود را می بیند. هرگونه ورود فلسفی به جهان امروز مستلزم این توجه است که اصلا در چه جهانی زندگی می کنیم. جهان کنونی بیش از گذشته با هست و نیست شدن پدیدارها روبه رو است و ایران امروز هم تحت تاثیر این رخدادها در حال زیر وزبر شدن است. در چنین شرایطی اهل فلسفه می توانند دگرگونی بنیادها را شرح دهند. ایران امروز در حال تجربه واژگونی ارزش هاست. تجربه ای که شبیه آن را در تاریخ خود سراغ ندارد. توصیف و تبیین وضعیتی که پیش از این تجربه نکرده ایم، نیازمند شکل گیری مفاهیم جدید در زبان فارسی است و باز این اهل فلسفه اند که می توانند در کنار شاعران و حکیمان مفاهیم مناسب برای اندیشیدن در باره رخدادهای بزرگ را فراهم کنند. ایران امروز در حال تجربه فروپاشی هاست. اهل فلسفه شایسته ترین گروهی هستند که می توانند با کسانی که این شرایط را تجربه کرده و درصدد درک و فهم آنند، به گفت وگو بنشینند. اهل فلسفه می توانند بساط خداوندان خودمطلق انگار را به نقد کشند. آنها علی رغم وقوف به کاستی همه طرح ها می توانند، باز به زندگی آری گویند و طرح های بهبودبخش را مورد بحث قرار دهند. اهل فلسفه اوتوپیا را می شناسند، اما با نظر به تجارب تاریخی، شیفته هیچ اتوپیایی نیستند. آنها با وجود داشتن دریافت های خاص خود، توان ورود به دیالوگ با «دیگران»، بدون خودبنیاداندیشی دارند. آنها می توانند با فاصله گرفتن از داشته و پنداشته خود وارد گفت وگو با دیگران شوند و بدون مهر ختم زدن بر اندیشه ای به عنوان نتیجه نهایی، همچنان آماده گفت وگوهای بیشتر باشند. اهل فلسفه زندانیان در ایدئولوژی هایدگری استیز و فاجعه ساز را می توانند تشخیص دهند و اسباب شکل گیری آنها را نشان دهند. در زمانی زندگی می کنیم که سیاست به مهندسی هیجانات و کنش ها تبدیل شده است. قدرت هیچ گاه مانند امروز خودبسنده نبوده است. قدرت در تاریخ ایران همواره روئی به دین و حکمت و دانایی و عرف داشته است. اما اکنون قدرت خودبنیاد ظاهر شده و اگر هم از دین و عرف و عقل سخن گوید برای ترمیم و تجدید خود است. اهل فلسفه می توانند پیشگام ورود به این عرصه های دشوار باشند.
زمان ما زمان آفتابی شدن نهایت ها و به تمامیت رسیدن ها و در عین حال سر زدن امکانات جدید است. سفت و سخت های گذشته همه در معرض زوال یا تردیدند. باورمندان بدون تفکر در این شرایط به عزا می نشینند، اما آنان که زمان را طلیعه بروزات جدید هستی می دانند، به استقبال هر نو می روند. تعارضات امروز بزرگ تر از تعارضات قرن هجدهم اروپاست. برای حضور در میدان تعارضات امروز کمینه شرط، توان خلع نعلین گذشته و عریان شدن از ماسبق، در مصاف با بحران هاست. اهل فلسفه می توانند در زمانه ناکامی و عسرت و بحران پس از بحران و تجربه «نازندگی»، افتان و خیزان طی طریق کنند.
ما در ایران امروز هم شاهد مصرف شدن و رو به پایان بودن رودخانه ها و جنگل ها و خاک و آب هستیم و هم ناظر فرسایش و به باد رفتن عناصری از فرهنگ خویشیم که در گذشته سبب پایداری این فرهنگ و ترمیم بخش مناسبات و موجد تعادل در زندگی بوده اند. در مسیری قرار گرفته ایم که هر چه گذشته، بیش از پیش راستی و ایمان و ارزش ها در میدان اختلاف و رقابت های قدرت و تقابل های ناشی از عدم مفاهمه از بین رفته اند. در حال حاضر با دو پدیده روبه رو هستیم. یکی سر زدن استعدادهای توهم آفرین فرهنگ گذشته خود و دیگری جریان آرام اندیشیدن و نوجوئی در مقابل رویدادها. اگر استعداد اول بر زندگی ما غالب شود و راه استعداد دوم بسته شود، آینده تاریک تری در پیش داریم. به یاد آوریم که آن شوریده بزرگ برای دویست سال پس از خود، پیش بینی نیهیلیسم کرد. اکنون در نیمه دوم دوره پیش بینی شده به سر می بریم. ما در حال تجربه نهیلیسم عریان و منفعل، با کمینه کوششی برای فعال شدن هستیم. اگر در حال تجربه نهیلیسم پساعقلانیت مدرن بودیم، شاید می توانستیم شادان در مسیر به تمامیت رسیدن آن و پشت سر گذاشتن تعینات قرار گیریم، اما به نظر می رسد که هنوز در آستانه پرسش ژرف از نیهیلیسم قرار نگرفته ایم. آیا در حال فراروی از نهیلیسیم منفعل به فعالیم یا مشغول نزاع بی پشتوانه حقیقت جوئی در مسیر خودویرانگری؟ باتوجه به همین شرایط است که ایران امروز منطقه ای آتشفشانی است. این آتشفشان که ناشی از اندرونیات متعارض جان و فرهنگ و تاریخ ایران است، می تواند سهمگین تر از آتشفشان های نیمه خاموش در قله کوه ها باشد. فلسفه در جهت توصیف و بیان اسباب بحران های فعلی می تواند نقش ایفا کند، اما بروز این توانایی ها مستلزم شکیبایی و جدیت در تفکر، قدرت درونی و تاب آوری برای «خراب» «ساختن» است.
جنبش اعتراضی ماه های گذشته در ایران، نمودی از بحران در لایه های زیرین و موضوعی اساسی است. اسباب بروز چنین حرکتی را برخی از اهالی فلسفه از سال های قبل به طور مستقیم و غیرمستقیم مورد بحث قرار داده بودند. بزرگ ترین خطای رایج در ایران تقلیل دادن امور به سطح اجتماع و سیاست است. شعارهایی که در هفته های گذشته شنیده شد، ریشه در لایه های زیرین باور جوانانی دارد که متعلق به زمانی متفاوتند. ما در ایران امروز با مردمانی روبه روییم که ساعت هستی و حقیقت شان براساس افق های مختلف تنظیم شده است. به بیان فلسفی تر با پدیده ناهم«زمان»ی روبه رو هستیم. رمز شکل نگرفتن دیالوگ در درجه اول «ناهم زمانی» است. از ناهم زمانی، «ناهم زبانی» نتیجه می شود. اهل فلسفه در این باب سخن ها دارند. آنها می توانند هم کار نقد صورت های تعین یافته حقیقت که به قالب های بی رمقی تبدیل شده اند برعهده گیرند و هم نابسندگی دعوت هایی که به سوی سستی و آشوب بیشتر می کشاند.
می دانیم که تکثرگرایش های فلسفی در ایران چنان زیاد است که نمی توان آنها را به سوی وحدت نظر دعوت کرد، اما می توان این تکثر را به امتیازی برای شکل گیری گفت وگویی غنی و ثمربخش تر تبدیل کرد. می توان گفت وگوهایی با ظرفیت های بالاتر را مقصود قرار داد. اهل فلسفه می توانند الگوهایی از جریان «دیالکتیک» و «دیالوگ» در شرایط سخت را به نمایش گذارند. آنها می توانند فراتر از احساسات و هیجان ها، دریافت های خود را در جهت شکل گیری صورت های بدیع اندیشه به کار گیرند. ظهور نسل معترض را می توان درس آموزترین پدیدار در سال های اخیر تلقی کرد و به اسباب بنیادی تر آن اندیشید. گفت وگوی فلسفی در شرایط کنونی مستلزم آمادگی بدون قید و شرط برای رویارویی با نوپدیده هاست. از شواهد برمی آید که در حال ورود به شرایط تعلیق و آشفتگی (کائوس) بیشتری هستیم. در زمانی که بیم امواج از هر سو می رود، اهل فلسفه و تفکر باید بر کوشش و کاوش خود برای کشف قلمروهای ناشناخته بیفزایند. در چنین شرایطی سخت ترین کارها کشف امکانات فکری جدید است، همان که سرچشمه همه امیدهاست.