کشف حجاب در ایران، مروری بر یک داستان خواندنی

گفتگوی روزنامه جوان با قاسم تبریزی
اغتشاشاتی که در سال گذشته کلید زده شد، اهدافی چند داشت که توسعه پدیده پلشت کشف حجاب در زمره آن‌ها به شمار می‌رود. هر چند این برنامه به ترتیبی که دشمنان انتظار داشتند، پیاده نشد، اما همچنان به عنوان یک معضل فرهنگی و اجتماعی خودنمایی می‌کند و تعدیل هر چه بیشتر آن، توجه و برنامه‌ریزی نهاد‌های مربوطه را می‌طلبد. با این همه نباید از نظر دور داشت که وجهی از این واقعه، پیشینه تاریخی آن است که در تحلیل‌ها نباید آن را از نظر دور داشت. گفت‌و‌شنودی که در پی می‌آید، درصدد است که سابقه این امر را در ایران مورد بازخوانی تحلیلی قرار دهد.
در ایران معاصر، بسترسازی برای پدیده کشف حجاب بانوان از چه مقطعی آغاز شده است؟
در واقع آغازین مرحله تأثیرپذیری فرهنگی ایران از غرب از سوی کسانی که به استانبول، قفقاز، تفلیس و کشور‌های اروپای رفت‌و‌آمد داشتند، اتفاق افتاد، چراکه این نقاط در آن برهه از تاریخ به چهارراه آموزش و اقتباس پدیده روشنفکری مبدل شده بودند. مرحله بعدی تأثیرگذاری فرهنگی از سوی عوامل استعمار انگلیس طراحی و به اجرا درآمد. انگلیسی‌ها برای شناخت بهتر از جامعه ایرانی و تحقیق درخصوص فرهنگ و باور‌های مذهبی مردمان آن ابتدا افرادی را به عنوان جهانگرد، ایرانگرد، شرق‌شناس، محقق و... به این منطقه گسیل داشت. البته استعمار انگلیس علاوه بر مراکز ایران‌شناسی، برای شناخت سایر جوامع شرقی، مراکز شرق‌شناسی، عرب‌شناسی و ترک‌شناسی و... هم دایر کرده بود. فعالیت این مراکز، علمی نبود و زیرنظر وزارت امور خارجه انگلیس انجام می‌گرفت. استعمار انگلیس با فرستادن میسیونر‌های مذهبی به ایران توانست روند مطالعاتی و تحقیقاتی خود را در زمینه‌های فرهنگ، آداب و رسوم و زبان جامعه ایرانی کامل کند. این میسیونر‌ها که جزو زبدگان دوره خود بودند، نه فقط در پایتخت و مراکز استان‌ها و ولایات که حتی به دهات و روستا‌های ایران هم رفت و آمد داشتند. سومین مرحله در جهت تأثیرگذاری فرهنگی بر کشور‌های اسلامی و خصوصاً ایران باز هم از سوی استعمار غرب پی گرفته شد. این مرحله، همانا برنامه‌ریزی برای تضعیف و حذف دین اسلام بود، چراکه استعمارغرب در تحقیقاتش دریافت که دین اسلام مانع بزرگی در برابر حرکت و مقاصد آنهاست؛ بنابراین با شناختی که غربی‌ها از نقاط قوت اسلام که همانا قرآن، روحانیت، حوزه‌های علمیه، اساس و بنیاد خانواده، حجاب و... به دست آورده بودند، در پی تضعیف‌شان برآمدند. به قول مرحوم جلال آل‌احمد: در پی آن بودند که نه عمامه بر سر آخوند امنیت داشته باشد و نه چادر برسر زنان!... بنابراین در جوامع مسلمان و ایران، فقط مسئله حجاب و آزادی نسوان و تأسیس انجمن‌های آزادی‌خواه به تنهایی مطرح نبود. در واقع آزادی نسوان و برداشتن حجاب یکی از مجموعه عواملی بود که کارگزاران غرب را به مقصود خود - که حذف دین اسلام بود- می‌رساند. به همین جهت برای دستیابی به مقاصدشان به تشکیل انجمن‌های فراماسونری و همچنین احزاب و انجمن‌های مخصوص به زنان پرداخته و نشریاتی را بلندگوی آن‌ها قرار دادند. از سوی دیگر جریان استعمار برای اجرای مقاصدش در زمینه کشف حجاب، یک عده از زنانی که عمدتاً بابی ازلی بودند را انتخاب کردند. مرحله چهارم در جهت تخریب فرهنگی ایرانیان و تضعیف باور‌های اسلامی آنان، هویت‌سازی برای ایشان بود و القای اینکه پیشینه و منبع شناخت کیستی شما، منحصر به دوره ایران‌باستان است. البته فرانسویان در مصر نیز از همین شیوه استفاده و به آنان القا کردند که قدرت و عظمت شما منحصر به فراعنه می‌شود. در عراق هم تمدن ایلامی‌ها را تمدن برتر مطرح کرده بودند. در واقع در هر نقطه‌ای از جهان اسلام برای مردم هویتی ساختند. هر چند که این مسئله در ایران، بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر عنوان شد. انتشار گسترده کتاب‌های تاریخ ایران‌باستان در همین راستا صورت گرفت. مثلاً محمدحسین فروغی پدر محمدعلی فروغی، کتابی به نام «تاریخ ایران» می‌نویسد. برادرش ابوالحسن نیز در همین خصوص، کتاب دیگری نوشته است. حتی خود محمدعلی فروغی نیز در این‌باره کتاب تاریخی نوشته که اخیراً تجدید چاپ شد. حسن پیرنیا (مشیرالدوله) - که بیشتر تحت تأثیر سرجان ملکم بود- نیز کتابی درخصوص ایران باستان نوشته است. علاوه بر آن از فردوسی هم به عنوان شاعری که مدافع شاهان و نه مردم بود، یاد کرده است. همه این اقدامات برای از بین بردن هویت اسلامی ایران رخ داد.

علت عدم ورود صریح بهاییان به موضوع آزادی و کشف حجاب بانوان ایران چه بود؟
پاسخ این مسئله را آقای حسین آبادیان در کتاب «بحران مشروطیت» شرح داده است. او می‌نویسد: «تقی‌زاده سه دیدار با عبدالب‌ها داشت. هرچند که هیچ‌گاه بیان نکرد در آن جلسات، در مورد چه مسئله‌ای صحبت کرده‌اند، اما در این دیدارها، محمد قزوینی همراه او بود و در خاطراتش نوشته است، امیدوارم روزی تقی‌زاده بگوید برای چه به دیدار عبدالب‌ها رفتیم....» آقای آبادیان به نقل از منبع دیگری می‌نویسد: «تقی‌زاده به دیدن عبدالب‌ها رفت که به او بگوید شما هم به مسئله آزادی زنان ورود پیدا کنید، اما عبدالب‌ها امتنا کرده و گفته بود موقعیت ما برای انجام این کار ایجاب نمی‌کند، الان موقعیت ما در این جامعه بسته است....» عبدالب‌ها در آن مقطع در اروپا به سر می‌برد، اما ورود بابیان به این موضوع، به خاطر آن بود که بابیان ازلی تشکیلاتی مخفی و سری داشتند و چندان کسی آن‌ها را نمی‌شناخت. حتی امروزه هم ما اسامی بسیاری از آن‌ها را در اختیار نداریم. هر چند برخی از آنان مثل ملک‌المتکلمین (از نزدیکان اردشیر ریپورتر) یا حسین علاء را می‌شناسیم، ولی از ازلی‌بودن برخی از آن‌ها مثل سیدجمال واعظ اصفهانی (پدر جمال‌زاده) سندی در دست نداریم.

نقش زنان و مردان بابی- ازلی در اجرای برنامه‌های فرهنگی استعمار غرب چه بود؟
به طور تشکیل انجمن‌ها و گروه‌هایی بود که بتوانند از طریق برگزاری جلسات، فرهنگ غربی را ترویج دهند. صدیقه دولت‌آبادی (خواهر یحیی دولت‌آبادی) یکی از همان زنان بابی ازلی است که ابتدا در شهر اصفهان انجمنی به نام «شرکت خواتین اصفهان» تأسیس کرد. این شرکت سه کارگاه کوچک بافندگی در یزد، کرمان و اصفهان داشت و همه کارکنان آن نیز زن بودند. از جمله قوانین شرکت او این بود که اگر دختری در سنین پایین ازدواج کند، حق ادامه کار در آن شرکت را ندارد! دولت‌آبادی در سال ۱۳۰۰ و بعد از مهاجرت به تهران، «انجمن آزمایش بانوان» را با اهداف ترویج فرهنگ بیگانه و تربیت زنان و دختران تأسیس و نشریه «زبان زنان» را تریبون آن قرار داد. او در مقالاتش وضعیت زنان کشور‌های دیگر را به رخ زنان ایرانی می‌کشید! دولت‌آبادی نهایتاً پرده از هدف خود برداشت و پس از تحصیل در دانشگاه سوربون و بازگشت به ایران در سال ۱۳۰۶ و سال‌ها پیش از صدور فرمان کشف حجاب، در مجامع عمومی بدون حجاب حاضر می‌شد. شهناز رشدیه- دختر میرزاحسن رشدیه- و همسرش زین‌العابدین رهنما، نشریه‌ای به نام «نامه بانوان» داشتند که در آن، مقالاتی درخصوص حقوق زنان و حجاب می‌نوشتند. حتی یحیی دولت‌آبادی مقاله‌ای در مورد آزادی زنان می‌نویسد و شهناز رشدیه و همسرش آن را به عنوان مقاله‌ای ترکی در نشریه‌شان چاپ می‌کنند. البته چند نشریه دیگر نیز از آن‌ها نقل قول می‌کردند. بعد‌ها در سال ۱۳۰۶، همان مقاله در بمبئی به نام خود میرزا یحیی منتشر شد. فخرآفاق پارسا - مادر فرخ‌رو پارسا- یکی دیگر از زنان بهایی نشریه‌ای به نام «جهان زنان» در مشهد تأسیس کرده بود که به مسائلی درخصوص آزادی زنان به سبک اروپایی و تساوی حقوق آنان می‌پرداخت. او و همسرش در قم هم می‌خواستند به این کار خود ادامه دهند، اما با توجه به شرایط آن دوره نتوانستند و نهایتاً برای عملی‌کردن نقشه خود به تهران آمدند. محترم اسکندری و هاجر تربیت (خواهر تقی‌زاده و همسر محمدعلی تربیت) نیز حرکت‌هایی را شروع کردند که پشتیبانان آن از جریان فراماسونری و بابی تشکیل می‌شد. از دیگر کسانی که علیه حجاب مطلب می‌نوشت، محمود افشار در مجله «آینده» بود. حتی میرزاده عشقی نیز در روزنامه قرن بیستم به نوشتن مطالبی علیه حجاب مبادرت کرده بود. بعضی از شعرا هم در این دوره، اشعاری علیه حجاب سرودند. از جمله آن‌ها ایرج میرزا بود که با کلماتی بسیار سخیف به حجاب بانوان حمله کرده است. حتی پروین اعتصامی هم تک‌شعری علیه حجاب سروده است! البته جو فکری و فرهنگی آن دوره، اینطور ایجاب می‌کرد که شعرا چنین اشعاری علیه حجاب بسرایند.

با این تفاصیل چگونه تاریخ وقوع کشف حجاب در ایران دی سال ۱۳۱۴ عنوان می‌شود؟
ماجرای وقوع کشف حجاب در ایران، این نبود که رضاخان در سال ۱۳۱۴ به ترکیه برود و تحت تأثیر شرایط فرهنگی آنجا، دستور به چنین کاری بدهد. این‌ها بازی‌های تبلیغاتی غرب است. مقدمات کشف حجاب از قبل چیده شده بود. حضور میسیون‌های مذهبی و تأسیس مدارس خارجی، بازگشت فرزندان خانواده‌های اشراف از خارج پس از اتمام تحصیل، نشر برخی مطبوعات متأثر از فرهنگ غربی و نهایتاً فکر تشبه به غرب از جمله عوامل داخلی بود که زمینه‌های اجرای سیاست کشف حجاب را تا پیش از روی کارآمدن رضاخان فراهم ساخت. در واقع بعد از مشروطیت، بی‌حجابی در میان خانواده اشراف، به واسطه رفت‌وآمد‌هایی که به خارج از کشور صورت می‌گرفت، شیوع پیدا کرده بود. آقای هدایت‌الله بهبودی در این خصوص در کتاب از «رضانام تا رضاخان» می‌نویسد: «در مراسم ازدواج رضاخان با ملکه توران (مادر غلامرضا) در ۱۳۰۱، ۳۰۰ تن از رجال با همسرانشان و بدون حجاب شرکت داشتند....» علاوه بر آن از جمله اقداماتی که پیش از تصویب قانون کشف حجاب به اجرا درآمد، تعطیلی حوزه‌های علمیه، تغییر کاربری آن‌ها و خلع لباس کردن طلاب بود. پهلوی با این ترفند توانست روحانیت را از صحنه اجتماعی کشور خارج کند. حتی آیت‌الله جوادی‌آملی درخصوص تغییر کاربری حوزه‌های علمیه در آن مقطع می‌گفتند که پهلوی اول حوزه علمیه شهر آمل را تبدیل به طویله کرده بود! ایشان همچنین می‌گفتند که در آن دوره، به کمتر روحانی‌ای اجازه استفاده از عمامه داده شده بود. آیت‌الله فرسیو از جمله این روحانیون بود. ایشان هر روز صبح از ابتدای شهر، پیاده قدم می‌زدند و به بالای شهر می‌رفتند و دوباره بعد از ظهر همین کار را تکرار می‌کردند. اقدام آیت‌الله فرسیو به گونه‌ای بود که روزی کسی از ایشان پرسید برای چه با این سن و سال و با عصا اینقدر پیاده‌روی می‌کنید؟ آیت‌الله فرسیو در جواب او گفتند برای آنکه چشم بچه‌ها به آخوند بخورد! علاوه بر جلوگیری از پوشیدن لباس روحانیت، رژیم پهلوی به گونه‌ای فرهنگسازی کرده بود که اگر روحانی در اتومبیلی باشد، آن ماشین خراب می‌شود! در همین زمینه حضرت امام نقل می‌کردند در سفری که از مشهد همراه با مرحوم محدث قمی داشتیم، ماشین در میانه راه خراب شد و راننده شروع به دعوا کرد که شما‌ها باعث خرابی ماشین شده‌اید! نهایتاً هم ما را از ماشین پیاده کرد... هرچند حضرت امام اشاره‌ای به نام فرد همراهشان نکردند، ولی در جای دیگر یکی از آقایان نقل کرده بود که او مرحوم حاج شیخ عباس قمی است. خود محدث قمی نیز نقل کرده است که در آن گرما چند ساعت در بیابان بودیم و برای هر ماشینی دست بالا می‌بردیم، ما را سوار نمی‌کرد! نهایتاً یک ماشین باری ما را سوار کرد و گفت که به همدان می‌رود. گفتم اتفاقاً من هم برای مطالعه چند کتاب، به مدرسه آخوند ملاعلی معصومی همدانی می‌روم. پس از آنکه او ما را سوار ماشینش کرد، شروع به صحبت درباره اسلام کردم. نزدیک شهر همدان و در حین صحبت‌هایم متوجه شدم راننده دارد گریه می‌کند! علت را پرسیدم، گفت من مسیحی هستم و این مطالبی که امروز شما گفتید، نشان می‌دهد که اسلام برحق است و می‌خواهم مسلمان شوم.

نمونه‌های دیگری از تغییر کاربری حوزه‌های علمیه در آن دوره را سراغ دارید؟
بله. رخشنده گوهر مشیری همسر شیخ حسن نراقی (والدین احسان نراقی) نیز پس از تعطیلی حوزه‌های علمیه در شهر کاشان، دبستان دانش دوشیزگان را به جای آن تأسیس می‌کند. مشیری در مصاحبه‌ای که در فروردین سال ۱۳۵۱ با مجله هفتگی اطلاعات بانوان انجام داده و درخصوص چگونگی تأسیس این مدرسه می‌گوید: «خانواده نراقی در کاشان مسجدی داشتند به نام مسجد آقا بزرگ که سال‌ها در این مسجد طلاب به تحصیل علوم دینی می‌پرداختند و تدریس اصول مذهبی، در این مسجد صورت می‌گرفت. تولیت این مسجد به عهده شوهرم بود. بعد از مشورت با شوهرم و کسب اجازه از اداره اوقاف و وزارت فرهنگ، مسجد آقا بزرگ را به صورت مدرسه درآوردم. به خاطر می‌آورم در سال ۱۳۰۸ بود که امتیاز مدرسه آماده شد و تابلوی آن که به نام دبستان دانش دوشیزگان کاشان نامگذاری شده بود، نصب شد....» البته تعطیلی مدارس علوم دینی و تغییر کاربری آن‌ها پایان کار نبود، چراکه چندی بعد عمله غرب، به تأسیس مدارس مختلط هم روی آوردند. رخشنده گوهر مشیری از جمله تأسیس‌کنندگان این مدارس به شمار می‌رود. او علاوه بر نام‌نویسی از دختران، تعدادی دانش‌آموز پسر را هم در مدرسه خود ثبت‌نام و مقدمات تشکیل کلاس‌های مختلط را فراهم می‌کند. لباس فرمی که در مدرسه او برای دختران طراحی می‌شود، در راستای همان پروژه کشف حجاب است. مشیری در بخش دیگری از مصاحبه‌اش، در همین خصوص می‌گوید: «من بعد از مدتی برای دانش‌آموزان مدرسه‌ام، لباس ورزش هم درست کردم که شامل بلوز سفید آستین کوتاه، با شلوار دبیت مشکی بود. شلوار لباس ورزش تا بالای زانو بود و لبه آن با کش جمع می‌شد که دختران بتوانند به راحتی حرکات لازم ورزشی را انجام دهند. دختر‌ها در ساعات ورزش، پاپیون سفید به سر می‌زدند و جوراب سفید ساقه کوتاه می‌پوشیدند. معلم ویلون هم داشتیم که او ویلون می‌نواخت و شاگردان با نوای ویلون او ورزش می‌کردند.» علاوه بر آن در سال ۱۳۰۷، امان‌الله خان حاکم افغانستان با همسرش که بدون حجاب بود و تنی چند از رجال، در مسیر بازگشت از سفرشان به ترکیه وارد ایران می‌شوند. آن‌ها به هر شهرستانی که وارد می‌شدند، فرماندار موظف بود تا مجلس جشنی برایشان برپا کند. مجالس مختلطی که زنان بی‌حجاب، همراه با مردان در آن شرکت می‌کردند. در تهران هم استقبال ویژه‌ای از آن‌ها می‌شود. تنها شهری که با ورود امان‌الله خان و همراهان بی‌حجابش مخالفت کرد، سبزوار بود. مرحوم شیخ محمدتقی بهلول در خاطراتش می‌نویسد: «به سبزوار که آمدند، خواستند همان کار را تکرار کنند. به فرماندار گفتم اگر امان الله وارد شود و چنین کند، من مردم را علیه شاه می‌شورانم....» از طرفی دومین کنگره عالی نسوان شرق در آذر ۱۳۱۱، با شرکت نمایندگانی از کشور‌های ترکیه، سوریه، لبنان، یونان، مصر، ژاپن، چین، استرالیا و... به میزبانی جمعیت نسوان وطن‌خواه در تهران برگزار می‌شود. از جمله مباحثی که در جلسات این کنگره درخصوص آن صحبت می‌شود، بحث آزادی و تساوی حقوق زنان است. علاوه بر این رژیم رضاخان برای اینکه مسئله کشف حجاب را در جامعه توسعه دهد، از اوایل سال ۱۳۱۷ سازمان پرورش افکار را تأسیس کرد. این سازمان شش کمیسیون سخنرانی، رادیو، تدوین کتب درسی، هنرپیشگی، موسیقی و مطبوعات داشت و از سال ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰، بیش از هزار جلسه در شهرستان‌ها برگزار کرد. اعضای اصلی این سازمان، از اساتید دانشگاه و کسانی همچون دکتر علی شایگان بودند. موضوعاتی هم که در این جلسات مورد بحث قرار می‌گرفت، تجدد و تاریخ ایران باستان بود. جالب است که پیش از روی کارآمدن رضاخان، تقی‌زاده در روزنامه کاوه چنین موضوعاتی را مطرح می‌کرد، اینکه ما یک هویت داریم همانا ایران‌باستان و یک حرکت که همانا تجدد است، ایران با این دو به ترقی می‌رسد؛ بنابراین دی ۱۳۱۴، در واقع تاریخ تصویب و اجرای قانون کشف حجاب و قدغن‌بودن شدن رسمی حجاب است. قانونی که به موجب آن نه تنها حجاب از سر بانوان برداشته می‌شد، بلکه زنان و دختران ایرانی در استفاده از چادر، روبنده و روسری در مدرسه، محیط کار و اجتماع نیز منع می‌شدند. بلافاصله پس از تصویب این قانون هم انجمن‌هایی همچون کانون بانوان به تبلیغ و حمایت از اجرای آن پرداختند. مسلماً یکی از عواملی که خانواده‌های مذهبی و روحانیون با مدارس جدید مخالف بودند، همین مسئله کشف حجاب و بی‌حجابی دختران بود. اجرای این قانون، تا سال ۱۳۲۲ نیز ادامه داشت. سازمان اسناد کتابخانه ملی و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آثار بسیاری درخصوص برخورد مأموران رضاخان با زنان محجبه را در آن مقطع تاریخی منتشر کرده‌اند.

اولین میسیونر‌هایی که به ایران آمدند، از کدام کشور‌ها و تا چه میزان در جامعه ایرانی تأثیرگذار بودند؟
میسیونر‌های ایتالیایی اولین گروهی بودند که در زمان صفویه به ایران وارد شدند. بعد از آنها، ما شاهد ورود میسیونر‌های فرانسوی و انگلیسی هم به ایران هستیم. هر چند که در مجموع، میسیونر‌های فرانسوی و ایتالیایی در کشورمان چندان موفق نبودند. میسیونر‌های امریکایی هم از زمان محمدشاه به ایران آمدند. این میسیونر‌ها عمدتاً و به ظاهر، برای دفاع از مسیحیت به کشورمان می‌آمدند. اما در واقع برای تغییر فرهنگ و دین ایرانیان، به کشورمان می‌آمدند. مثلاً امریکایی‌ها در برخی محلات که اصلاً ساکن مسیحی نداشت، به تأسیس کلیسا پرداخته بودند! ورود میسیونر‌های امریکایی، ابتدا از شهر سلماس شروع می‌شود. آن‌ها در این شهر مدرسه‌ای تأسیس کردند که تنها چهار شاگرد داشت! بعد به ارومیه و بعدتر به تبریز رفتند و مدرسه و کلیسا تأسیس کردند. پس از آن هم به تهران و دیگر شهر‌ها روانه شدند. در پی این اقدامات، میسیونر‌های انگلیسی به تأسیس مدارس روی آوردند. تا دهه ۳۰، جریان مسحیت انگلیسی وزنه سنگینی در کشور بود و کلیسا‌ها هم، عمدتاً وابسته به انگلستان بودند. اما از آن مقطع به بعد، امریکایی‌ها فضای فرهنگی کشور را در دست گرفتند. همانطور که اشاره شد، آنچه این میسیونر‌ها در پی اجرای آن بودند، بحث تأثیرپذیری از فرهنگ غرب بود. آن‌ها در مراکز فرهنگی خود، رمز موفقیت و پیشرفت غرب و به خصوص زنان غربی را در آزادی و بی‌حجابی بانوان آن جوامع عنوان می‌کردند. همچنین معتقد بودند که اگر زن ایرانی بخواهد وارد عرصه سیاست و فرهنگ شود، باید از قید دین، سنت و اعتقادات ناشی از آن‌ها آزاد شود. علاوه بر این میسیونر‌های فرانسوی، امریکایی و حتی بهائیان، مدارسی در ایران تأسیس می‌کنند که نقش بسیار مهمی در تغییر فرهنگ جامعه داشته است. مثلاً میسیونر‌های فرانسوی در دوره پهلوی، مدرسه رازی را در ونک تأسیس کردند. مدرسه البرز از جمله مدارسی است که میسیونر‌های امریکایی آن را تأسیس کردند. از جمله شاگردان این مدرسه، می‌توان به حسنعلی منصور اشاره کرد.

قاعدتاً و براساس آنچه که به آن اشاره کردید، جهت دهی به ادیان موجود یا شِبه ادیان نوظهور در ایران و در دست گرفتن سکان هدایت آنها، پس از مشروطیت و توسط قدرت‌های استعماری صورت گرفت. ارزیابی شما در این باره چیست؟
بله. تا پیش از مشروطیت، سه دین رسمی و ملی در ایران وجود داشت. مسحیت، یهود و زرتشت. حال ممکن بود ما در گذشته نسبت به مسیحیان و یهودیان ساکن ایران، حساسیت‌هایی هم داشته باشیم، اما از ابتدای پیروزی انقلاب مشروطه، استعمار غرب رهبری و هدایت این ادیان را در اختیار گرفت! البته از قبل از مشروطه نیز این جریان در ابعادی محدود کلید خورده بود. در واقع این سه جریان مسیحیت، یهود و زرتشتی، از حالت ملی خارج و وابسته شد. از طرفی استعمار غرب، شروع به جریان‌سازی شبه مذهبی کرد. جریان‌هایی چون: بهائیت، بابی‌گری، ازلی‌گری، اسماعیلیه و آقاخانیه. البته در این میان و با همه تلاش‌هایی که انجام گرفت، اسماعیلیه و آقاخانیه چندان نتوانست در ایران نفوذ پیدا کند. آقاخان حتی در سال‌های ۱۳۲۷- ۱۳۲۸، با شاه دیداری داشت و خیلی هم از او تجلیل شد. این فرقه بعد انقلاب هم خیلی تلاش داشت، تا در الموت برنامه‌هایی را برگزار کند، اما دولت موافقت نکرد. 
مسیحیان ساکن ایران هم تا سال ۱۸۴۰ و دوره سلطنت محمدشاه، کم و بیش استقلال داشتند. اما به تدریج با ورود میسیونر‌های امریکایی، این استقلال از بین می‌رود. از سوی دیگر همزمان با آغاز مشروطیت در ایران، حزب صهیونیسم هم در اروپا اعلام موجودیت می‌کند. اگرچه زمینه‌های اعلام موجودیت این حزب، پیشتر توسط دیزارئیلی نخست وزیر یهودی تبار انگلستان انجام گرفته بود. حتی گفته می‌شود که انگلیسی‌ها در سفری که ناصرالدین شاه به انگلستان دارد، از وی درخواست می‌نمایند که در ایران، محلی را برای اسکان یهودیان در اختیارشان قرار دهد. اما ناصرالدین شاه در پاسخ آن‌ها می‌گوید: «شما در این اروپا شهر‌های زیبایی دارید، خوب است یکی از همان‌ها را به این‌ها بفروشید!....» البته انگلیسی‌ها همین پیشنهاد را به سلطان عثمانی هم می‌کنند که فلسطین را به آن‌ها بفروشد! اما او هم در برابر این خواسته انگلیس مقاومت می‌کند و حاضر به فروش نمی‌شود. کم‌کم در همین دوره، اردشیرریپورتر وارد ایران می‌شود و یهودیان ایران، وابسته به حزب صهیونیسم می‌شوند. حتی سرمایه روزنامه رعد و برق سیدضیا را هم، یهودیان می‌پرداختند. طبق اسناد در فرودین ماه ۱۳۰۰، حزب صهیونیسم در ایران اعلام موجودیت کرده و در نامه‌ای از وزیرامور خارجه کشورمان می‌خواهند که آن‌ها را به رسمیت بشناسند. پس از چندی در نامه‌ای دیگر به امور داخله (وزارت کشور) عنوان می‌کنند: «ما در سراسر بلاد شعبات زده‌ایم، چرا ما را به رسمیت نمی‌شناسید!». در واقع یهودیان ایران ۲۸ سال قبل از تأسیس اسرائیل، وابسته به صهیونیسم بین‌الملل شده بودند! حتی در سال ۱۳۰۲ شخصی ایرانی به نام ربیع که ملیت فرانسوی گرفته بود، با ارائه طرحی عنوان می‌کند: ما در ایران می‌خواهیم مجتمع‌های صهیونیستی تأسیس کنیم. از این مسئله دو نامه وجود دارد. نامه اول امروزه موجود است، ولی از نامه دوم اطلاعی در دست نیست و نمی‌دانیم بر سر آن چه آمده است! پس آنکه یهودیان ایران وابسته به حزب صهیونیست شدند، حزب آن‌ها را همانطور که می‌خواست، به حرکت درمی‌آورد؛ لذا ما در این مقطع، شاهد مهاجرت متمولان و زمین‌داران یهودی ایران، به طرف فلسطین هستیم. مثلاً در دماوند دهی به نام جیلارد وجود دارد که یهودیان به آن گل آرد می‌گویند. این ده قبرستانی دارد که یهودیان معتقدند سه تن از پیامبران بنی اسرائیل در آنجا دفن شده‌اند. در این ده، سه طایفه زندگی می‌کردند. یکی سادات متدین، مردم عامی متدین و بخشی هم یهودیانی که بزرگشان ملارحیم نام داشت. تقریباً از دوره مشروطه تا اوایل دوره رضاخان و سال ۱۳۱۰، اغلب یهودیان این ده از دماوند خارج و به طرف فلسطین رفتند. باقی هم تقریباً از سال‌های ۱۳۲۰، شروع به رفتن کردند. شاید از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰، تنها ۱۰ یا ۱۵ خانواده یهودی در دماوند باقی مانده بودند. این مهاجرت تا آنجا ادامه داشت که در دوره اوج‌گیری انقلاب اسلامی، سه خانواده یهودی در دماوند باقی‌مانده بودند. از این سه خانواده، دوتا در تهران زندگی می‌کردند و تابستان‌ها برای سرکشی باغاتشان، به آن منطقه می‌رفتند. خانواده سوم هم نجات نام داشت که علاوه بر عرق فروشی، هاخام یهودیان منطقه و مسئول کنیسه بود. حتی اسناد بسیاری از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ موجود است که نشان از پیوند گسترده یهودیان ایران با اسرائیل دارد. به گونه‌ای که برای حل اختلافات در کنیسه شیراز، فردی از اسرائیل آمده و آن‌ها را آشتی می‌داد! در واقع ما دیگر یهودی مستقل، در کشورمان نداشتیم! در مورد زرتشتیان هم، این مأموریت ابتدا به شخصی به نام هارتر مانکیجی سپرده شده بود. او از جمله کسانی است که در زمان ناصرالدین شاه، وارد ایران شده و زمینه را برای اجرای دستورات استعمار انگلیس فراهم می‌ساخت. او به عنوان عامل استعمار، زمینه ارتباط زرتشتیان ایران با پارسیان هند و سپس انگلیسی‌ها را فراهم می‌کرد. مانکیجی حتی عده‌ای از زرتشتیان را از کرمان و یزد به تهران آورده و برای ایشان مدارس شبانه‌روزی تأسیس می‌کند. احیای آتشکده‌ها و فراهم ساختن امکانات مالی برای برخی از زرتشتیان، از جمله فعالیت‌های مانکیجی در ایران است. این وضعیت، تا زمان ورود اردشیر ریپورتر به ایران ادامه داشت.

طبعاً با توجه به اطلاعات شما در این باره، پرسش بعدی ما درباره چند و، چون مأموریت اردشیر ریپورتر در ایران است؟
او هم دنبال کننده برنامه مانکیجی در ایران است. اردشیر ریپورتر از ۱۸۳۹ به ایران می‌آید و تا ۱۳۱۱، نقش تعیین کننده‌ای در کارسازی برای انگلیسی‌ها دارد. از جمله فعالیت‌هایی که ریپورتر در ایران انجام می‌دهد، پیوند میان بهائیان، یهودیان و زرتشتیان ایران است. حتی در پی فعالیت‌های او، عده‌ای از یهودیان و زرتشتیان، بهایی می‌شوند! از جمله خانواده‌های یهودی که بهایی شدند، خانواده ارجمند است. میرزارحیم ارجمند پدر سیروس ارجمند، از جمله یهودیان شهر سمنان بود که بهایی شد. دیگری خانواده احسان یارشاطر است. از میان زرتشتیان هم، می‌توان به خانواده دکتر فرهنگ مهر اشاره کرد. البته خود فرهنگ مهر پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در صحبت‌هایش گفته است: «ما با خانواده اردشیرریپورتر، ارتباط بسیار داشتیم و پدرم نامه‌های زیادی از او دارد!». تنها شخصی که در میان زرتشتیان از اردشیر ریپورتر بسیار تنفر داشت، ارباب کیخسرو شاهرخ بود. او اعتقاد داشت که ریپورتر، بسیاری از زرتشتیان را بهایی کرده است. مدرسه فیروز را هم، ریپورتر برای زرتشتیان تأسیس می‌کند. اتفاقاً هنوز سنگ نوشته تجلیل از اردشیر ریپورتر، برای تأسیس این مدرسه موجود است. این مدرسه نه تنها در تربیت زرتشتیان که در تربیت جواسیس و روشنفکران وابسته به غرب نقش مهمی داشت. طوبی آزموده هم، از جمله مؤسسین مدارس دخترانه به شیوه نوین است. او مؤسس مدرسه ناموس و همسر برادر میرزاحسن رشدیه است. جالب است بدانید که برادر رشدیه، در عشق‌آباد و مدارس بهایی‌ها تدریس می‌کرد. این وضعیت ادامه داشت تا انقلاب اکتبر که شوروی‌ها مانع از آن شدند. حال اینکه خود او هم بهایی شده بود یا نه، را نمی‌دانیم و منابع‌مان محدود است. چرا که آن دوره، کمتر کسی دنبال ثبت این مسائل بود و این خود یک نقص است. حتی در مورد مشروطه نیز با همین مسئله کمبود منابع روبه‌رو هستیم. با این حال شخصیت‌هایی مانند شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس، بهائیان را خیلی خوب می‌شناختند. گفته می‌شود که آیت‌الله مدرس در «کتاب زرد»، نام ۸۰۰ تن از رجال بهایی را افشا کرده است! افسوس که آن کتاب، امروز در دسترس ما نیست. یا مثلاً شهید آیت‌الله شیخ فضل الله نوری از جمله اشخاصی بوده که اکثر این رجال بهایی را می‌شناخته است، حتی آن‌هایی که در مجلس اول و بعداً در مجلس دوم حضور داشتند. ایشان با آنکه نامی از آن‌ها نمی‌برد، در دیداری به سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمدطباطبایی می‌گوید: «بابی‌ها و نهلیست‌ها و سوسیالیست‌ها، همه مطبوعات و مجلس را گرفتند. شما آن‌ها را از مجلس اخراج کنید، من به مجلس می‌آیم». مدارس بهائیان تا سال ۱۳۱۶، به صورت رسمی و علنی فعالیت داشت، تا اینکه از سال ۱۳۱۶ مدارس ملی شدند و آن‌ها در پوشش به تلاش خود ادامه می‌دادند.

در دوره حاکمیت رضاخان، چه کسانی در راستای تضعیف دین و توسعه کشف حجاب فعالیت می‌کردند؟
احمد کسروی یکی از کسانی بود که در تضعیف مبانی دین و تشیع و دفاع از سیاست رضاخان، بسیار فعالیت می‌کرد. در اینکه آیا کسروی وابسته بود یا نه؟ یا اینکه آیا فراماسون بود یا خیر؟ شک و تردید وجود دارد و ما در این باره، سندی نداریم. اما او در خصوص مسئله حجاب، کتابی به نام «دختران و مادران ما» دارد. کسروی که ادعای پیغمبری هم داشت و حزب با هماد آزادگان را تأسیس کرده بود، علیه تشیع، فرهنگ و تمدن اسلامی فعالیت می‌کرد. کسروی از مدافعین سیاست‌های رضاخان، مخصوصاً در ماجرای کشف حجاب بود. این حمایت‌ها، حتی بعد از سقوط رضاخان نیز ادامه داشت. به عنوان مثال وقتی آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین قمی، در سال ۱۳۲۲ از دولت درخواست ابطال قانون غدقن بودن حجاب را می‌کند، کسروی در مقاله‌ای می‌نویسد: «باز این حسین قمی آمد که دوباره چادر سر زن‌ها کند! او را برای چه در ایران راه دادید؟». جریان کسروی یکی از فرآیند‌هایی بود که تضعیف اسلام و تشیع را به مثابه هدف قرار داده بود. در واقع کسروی، قوت ایمان مذهبی نسل جوان را گرفت و زمینه را برای گرایش و پیوستن آن‌ها به حزب توده فراهم ساخت. چراکه منهای حکومت وقت، یکی از جریاناتی که در تضعیف دین و گسترش کشف حجاب فعالیت داشت، جریان مارکسیستی و کمونیستی بود. توده‌ای‌ها اساس دین را قبول نداشتند و آن را زائیده اندیشه بشر می‌دانستند. جریان دیگر، توسط شریعت سنگلجی فعال می‌شود. البته ما در مورد کشف حجاب، از او سندی در دست نداریم، اما علیه روحانیت، تشیع و حتی مبانی اعتقادی اسلامی، سخنان بسیار گفته است. حتی حضرت امام هم در کتاب کشف اسرار، به او اشاره کرده است. ایشان می‌فرمایند: «آدم بی‌سوادی بود و بیش از آنکه بی‌سواد باشد، بی‌تقوا بود». او هم در ایجاد بحران فکری و تضعیف انگیزه دینی نسل جوانان، نقش مؤثری داشت. سنگلجی مجموعه‌ای به نام «شفا» منتشر می‌کرد. کتاب‌های کم حجم و جزوه مانندی بود. در حقیقت او با گفتارش، یک نسل را از مبانی اعتقادی شیعه و اسلام دور کرد. او به روحانیت و مرجعیت هم، تعرضاتی داشت. در واقع نامبرده، نوعی وهابیت را در ایران گسترش می‌داد. او در محله سنگلج و پارک شهر محل تبلیغاتی درست کرده بود که آژان‌های رضاخان از آن حفاظت می‌کردند. از او هم مانند کسروی حفاظت می‌شد. از چهره‌های دیگرِ این جریان، می‌توان به علی دشتی اشاره کرد که در نشریه «شفق سرخ»، مقالاتی علیه حجاب بانوان داشت. مجله مهر زین‌العابدین رهنما هم از جمله نشریاتی است که در رد حجاب بانوان و تحت عنوان آزادی زنان، مقالاتی را منتشر می‌کرد. نشریه «ایران» محمدحجازی نیز با چاپ داستان‌ها و رمان‌های مبتذل، حملاتی به مسائل دینی و اعتقادی داشت. البته حجازی فراماسون بود.

بخشی از جریان ضد حجاب در آن دوره، از اعضای «کمیته برلین» تشکیل می‌شدند. ارزیابی شما در این باره چیست؟
درست است. انگلیسی‌ها، کمیته‌ای به نام «برلین» تأسیس کرده بودند. اعضای این کمیته در دوره جنگ جهانی اول، به آلمان رفته و به عنوان مخالف انگلیس و مخالف روس فعالیت می‌کردند! سفیر ایران در آن مقطع، حسینقلی خان نواب بود. او، عضو لژ بیداری به شمار می‌رفت. کار او به حدی خراب بود که تقی‌زاده هم درباره‌اش نوشت: از جمله کسانی بود که در مشروطه تشنج به‌وجود آورد! جمالزاده از دیگر افراد ضددین و عضو این کمیته است. کاظم زاده ایرانشهر، یکی دیگر از اعضای این کمیته است که باید مفصلاً به او پرداخت. او سه جلد کتاب در مورد تعلیم و تربیت، در سال‌های ۱۳۰۴ و ۱۳۰۵ ارائه کرده است. کاظم‌زاده معتقد بود که باید سیستم تربیتی را به روش امریکایی تغییر داد. وی همچنین کتابی به نام «رهبر نژاد نو» دارد که تبلیغ ایران باستان و نوعی ناسیونالیسم است. او نوعی سوفیسم را به‌وجود می‌آورد که البته تداعی‌گر همان فراماسونری است. او در آلمان، یک چاپخانه و یک مجله به نام «ایرانشهر» داشت. در این مجله مطالبی در مورد زنان و مدح بی‌حجابی هست. عضو دیگر این کمیته، ابراهیم پورداوود است. او برخاسته از گیلان و البته چهره‌ای انگلیسی بود. مدتی هم در کنار تقی‌زاده در کرمانشاه، روزنامه‌ای را منتشر می‌کرد. هرچند در این کار توفیقی نداشت و به بغداد رفت. در بغداد هم کارش نگرفت و به هندوستان عزیمت کرد. نهایتاً هم با پارسیان هند ارتباط گرفت. در بازگشت از هند، در خصوص مسئله هویت باستانی ایرانیان و دین زرتشت هم تحقیقاتی کرد. او اولین کرسی ایران شناسی و ایران باستان را تأسیس می‌کند. بعد از او و در دهه ۲۰، این کرسی به دست احسان یارشاطر افتاد. دیگری محمد قزوینی است که به غلط به او «علامه» می‌گویند. او تقی‌زاده را تشویق می‌کرد که همان راه روزنامه کاوه را در پیش گیرد. قزوینی در اروپا، زیر نظر ادوارد بروان کار می‌کند و البته ما از ریزِ کارهایش، اطلاع دقیقی نداریم. نامبرده تا دهه ۲۰ هم، در انگلستان است، البته گاهی به فرانسه هم می‌رود. خانواده میرزا ملکم خان، مجموعه‌ای از آثارش را به او می‌دهند که تنظیم کند. جالب است که کتابی از میرزارضا جانی کاشانی از نزدیکان باب نیز به او داده می‌شود که تصحیح کند. او بر آن کتاب، مقدمه مفصلی درباره مقام باب و عقاید او می‌نویسد. قزوینی به نام ادوارد بران هم مقاله می‌نویسد که بعد‌ها اقای محیط طباطبایی در نوشتاری اذعان می‌کند که آن مقدمه از محمدقزوینی است. از دیگر چهره‌های کمیته برلین، محمد صواف پدر بزرگ علوی است. بزرگ علوی می‌گفت: مادر و مادربزرگم همیشه تقی‌زاده را نفرین می‌کردند که پدرم را منحرف کرد. صواف نهایتاً در شرابخواری و فساد اخلاقی افتاد و در همان آلمان فوت کرد. این جریان فرهنگی، در داخل کشور تأثیراتی بر جای گذاشت. مثلاً در مجله آینده محمود افشار - که از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۶۵ منتشر می‌شد- در تحسین فراماسونری، باستانگرایی و ضدیت با دین، مستقیم و غیر مستقیم اشارات فراوانی می‌توان یافت. البته تا سال ۱۳۶۰ که نشریه توسط محمود اداره می‌شد، مطالب به صورت مستقیم بیان می‌شد، ولی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ - که اداره نشریه به ایرج واگذار شد- همان مطالب به صورت غیرمستقیم نوشته می‌شدند. اشخاصی مثل بی‌بی استرآبادی- مادر افضل وزیری- هم بودند که کتبی را در توهین به علما و متولیان دین بنویسند.

گفت و گو از سمانه صادقی
کد مطلب : 317
http://ecovatan.ir/vdcebf8xijh8z.9bj.html
نام شما
آدرس ايميل شما