هدف ویتگنشتاین از طرح مسأله زبان خصوصی این بوده که اگر زبانی بخواهد معنادار و قابل فهم باشد باید از معیارهای عمومی و در دسترس همگان بهره ببرد وگرنه معناداری آن مورد تشکیک است ...
معروف است که ویتگنشتاین دو دوره متفاوت را در حیات فلسفی خویش تجربه نموده است. آن چه ما در این نوشتار در پی تبیین آن هستیم مسأله زبان خصوصی است. این مسأله مربوط به دوره دوم فلسفه ویتگنشتاین میشود اما برای روشن شدن این بحث نیاز داریم تا به دیدگاههای مهم ویتگنشتاین اول نیز اشارهای بنماییم. بنابر این ما ابتدا سیری اجمالی در آرای ویتگنشتاین اول خواهیم داشت و پس از آن در خلال بیان آرای مهم ویتگنشتاین دوم به تفاوت این دو دوره نیز اشاره خواهیم کرد. سپس مسأله زبان خصوصی را مطرح مینماییم و توضیحات لازم را در حد این نوشتار در پی میآوریم.
ویتگنشتاین متقدم
منبع اصلی آرای ویتگنشتاین متقدم «رساله منطقی- فلسفی» است که رساله دکتری وی بوده است. وی مباحث خودش را در ضمن هفت گزاره اصلی مطرح کرده است. روشش به این گونه است که هر گزارهای را که مطرح میکند، چند زیرگزاره دارد و آن زیر گزارهها نیز به نوبه خود گزارههای فرعی و فرعیتر را مطرح میکنند. در رساله منطقی – فلسفی چند نکته اساسی وجود دارد که در خلال مباحث ذیل به آنها اشاره میکنیم.
اتمیسم منطقی راسل
به طور کلی فیلسوفان زبانی معتقدند اگر بتوان زبان حاکم بر گفت و گو را به خوبی تشخیص داده و تحلیل نماییم، مشکلات فلسفه حل خواهد شد. در واقع فیلسوفان زبانی معتقدند که مشکل فلسفه از کاربرد نادرست زبان نشأت گرفته است. ویتگنشتاین میگوید مسائل فلسفی وقتی ایجاد میشود که زبان به تعطیلات میرود! راسل با بیان نظریه خود درخصوص اوصاف خاص «definite deion» در واقع تمایزی را قائل میشود بین زبان عرفی «natural language» که مردم با آن صحبت میکنند و زبان صوری «formal language» که در آن سعی شده است دقت نظرها اعمال شود و از ابهامات زبان عرفی خالی باشد.
به طور مثال وقتی میگوییم «دایره مربع وجود ندارد»، با این که این گزاره حاکی از مطلبی درست میباشد اما «دایره مربع» اشاره به چه چیزی دارد؟ در خارج که دایره مربع وجود ندارد. راه حل راسل این بود که «دایره مربع» اصلاً موضوع گزاره مزبور نیست و این گزاره از دایره مربع گزارش نمیکند تا دنبال مصداق آن در خارج باشیم. در واقع چون این مطلب به زبان عرفی بیان شده است دچار مشکل میشویم و گرنه مفاد واقعی این گزاره این است که این گزاره موضوع ندارد که به زبان صوری چنین میشود: «هیچ موجودی نیست که هم مربع باشد و هم دایره».
در رویکرد زبان ایده آل، جملات و قضایا به جملات ساده یا اتمیک و جملات مرکب تقسیم میشوند. جملات مرکب از ترکیب جملات ساده، ساخته میشوند؛ یعنی اگر از اداتی مثل اگر، یا و …. استفاده کنیم و جملات اتمیک را به هم مرتبط کنیم، جملهای که به دست میآید جمله مرکب است. به همین منوال حقایق عالم به حقایق بسیط و حقایق مرکب تقسیم میشود. حقایق بسیط یک وضعیت امور هستند که از ارتباط اشیاء حاصل آمدهاند.
نظریه تصویری معنا
ویتگنشتاین براساس نظریه اتمیسم منطقی، نظریه تصویری معنا را مطرح میکند. او معتقد است که زبان، تصویری است که واقعیت را بازنمایی میکند. همان گونه که هر نقطه در یک تصویر، جایگاهی دارد و کل مجموعه نقاط، کل تصویر را بازنمایی میکنند، هر جمله اتمیک به عنوان یک جزء در کنار دیگر جملات اتمیک، قرار میگیرد و جملات مرکب و مرکبتر را ایجاد میکند و این جملات مرکب باز نماکننده واقعیت هستند.
بنابر این هر گزاره نوعی تصویر است. و هر گزاره شامل عناصری (نام هایی) است که در ارتباط معینی با یکدیگر قرار دارند. این گزاره تا آنجا وضعیت ممکن امور را بیان میکند که عناصر این گزاره (نام های معلوم) حاکی از اعیان باشد و رابطه نامهای داخل گزاره نظم و ترتیب ممکن آن اعیانی را منعکس نماید که نامها دلالت بر آنها دارند. پس نام، اصلیترین واحد نشان دهنده زبان است. هر نامی حاکی از چیزی است. ما برای تشکیل گزارهها با کنار هم نهادن نامها، تصویرها یا مدلهایی از وضعیتهای ممکن امور میسازیم.
حاصل آن که ویتگنشتاین متقدم با تحلیل قضایا و ماهیت آنها، ارتباط زبان را با عالم خارج نشان داده و در نهایت، حدود زبان را همان حدود جهان دانسته است. به این معنا که حدود منطقی زبان، حدود همان چیزی است که قابل بیان با لفظ است و در نتیجه قابل تعقل است. بنابر این ما نمیتوانیم به آن چه که نمیتوانیم در بارهاش فکر کنیم بیاندیشیم. پس آن چه را که نمیتوانیم بیاندیشیم به زبان هم نمیتوانیم بیان کنیم.
ویتگنشتاین متأخر
ویتگنشتاین با نوشتن رساله، به زعم خود مشکل فلسفه را برای همیشه حل کرده بود و از رو با فراغ خاطر، به امور دیگری پرداخت. اما پس از مدتی در خلال مباحثات با اعضای حلقه وین و نیز گفتگوهایی که با مور و راسل داشت به اشتباه خود پی برد. وی دوباره به فلسفه روی آورد و این بار نیز زبان را موضوع فلسفه خود قرار داد. کتاب پژوهشهای فلسفی و نیز آثار دیگر وی که همه پس از مرگش منتشر شدند با نگاه اول وی در رساله، تفاوت اساسی دارد که به آن اشاره میکنیم.
زبان به منزله ابزار
ویتگنشتاین در تفکر دوره اوّل خود زبان را به «تصویر» و در دوره دوم به «ابزار» تشبیه مىکند. این تفاوت اهمیّت قابل ملاحظهاى در فلسفه او دارد. تصویر به حکم ماهیّتى که دارد وضع خاصى را نمایش مىدهد در حالی که ابزار ماهیتاً ممکن است براى اعمال مختلف به کار رود. ویتگنشتاین متأخر بر آن است تا از این فکر که «بازنمائى و تمثّل»، جوهر زبان است، اعراض کند و به این نظریه روى آورد که باید زبان را متشکل از ابزارهاى مختلفى براى علامت دادن به یکدیگر تلقى کنیم. این برداشت او را به این نتیجه مىرساند که انواع کاربردهاى زبان و بازیهاى زبانى، نامحدود است. در مرحله اول او معتقد بود که تنها سخن با معنا، زبان واقعگوست. اما در دوره متأخر زبان واقعگو را تنها یکى از انواع سخن مىداند. یعنى زبان واقعگو صرفاً یکى از انواع «بازى زبانى» در میان تعداد نامحدودى از بازیهاى زبانى دیگر است. براى او دیگر وجود زبان واحد معنا ندارد. بلکه به وجود انواع زبانها معتقد است. این انواع زبانها را با اصطلاح «بازیهاى زبانى» بیان مىکند.
معنا
ویتگنشتاین در مورد معنا نظر خاصى ارائه مىدهد: طبق نظریه متعارف، معنى داشتن واژه، به این است که براى چیزى اسم باشد، در این صورت پرسش از معناى واژه، عبارتست از تعیین مسمّاى آن، بعنوان مثال سیب، نام میوهاى است که بر درخت مىروید و سرخ هم، نام رنگى است که در جاهاى مختلف مىبینیم. امّا اگر بگوئیم «پنج سیب سرخ» تعیین ما بازاء آن مشکل خواهد بود، اشکال کار در اینجاست که سیب و سرخ قابل رؤیتاند اما عدد پنج قابل اشاره حسّى نیست، آنچه به اشاره معیّن مىشود، معدود است نه عدد. لذا به نظر ویتگنشتاین اگر سؤال درباره عدد «پنج» سؤال از مسما و ما به ازاء آن باشد خطا و اشتباه مىشود. وى مىگوید فرض کنیم کسى را به بازار مىفرستیم و کاغذى به دستش مىدهیم که روى آن نوشته است «پنج سیب سرخ»، از لحاظ دکاندار معنى عبارت مذکور به قرار زیر است: اول مىرود به سراغ جعبهاى که در آن سیب نوشته شده است، و آنرا باز مىکند، سپس لفظ «سرخ» را در جدول رنگها در مقابل رنگ نمونه پیدا مىکند، بعد از آن اعداد حقیقى را تا پنج مىشمارد و به ازاى هر عددى، یک سیب به رنگ مندرج در جدول و مطابق نمونه آن، برمىدارد. آزمایش اینکه دکاندار آنچه بر روى کاغذ نوشته است را فهمیده، این است که مطابق آن رفتار مىکند. آزمایش فهم لفظ «پنج» از جانب او همین است که تا پنج مىشمارد و بعد از وصول به آن (بعد از اینکه در مقابل هر عددى، سیبى برداشت) توقف مىکند. اگر به جاى پنج، روى کاغذ «شش» نوشته بود با این حال باز هم او همچنان که در مورد پنج کرد، عمل مىنمود؛ دلیل برآن خواهد بود که معنى عدد مذکور را نفهمیده است. امر و ملاک قاطع در این باره این است که عدد پنج استعمال مىشود. اگر کسى بپرسد: «عدد پنج» یعنى چه؟ سؤال او اشتباه است. سؤال صحیح این است که بگوید «پنج» چگونه استعمال مىشود.
بنابر این تعیین معناى واژه با استعمال مشخص مىشود، وى «بازى زبان» را با بازی شطرنج مقایسه میکند و میگوید هنگامی که ما مىپرسیم یک واژه در واقع چیست، همانند آن است که بپرسیم یک مهره در بازى شطرنج چیست. براى این که بدانیم یک مهره در بازى شطرنج چیست، باید بر همه بازى و قواعد آن مسلط باشیم و نیز نقش مهره را در بازى بدانیم، نظیر همین را در مورد معناى یک واژه مىتوان گفت. معناى واژه در واقع نقش و جائى است که آن واژه در بازى مىگیرد.
این اندیشه که فقط عمل، مفاد یک قاعده را تثبیت میکند امکان گذر به یکی از ظریفترین موضوعهای پژوهشها، یعنی بررسی زبان خصوصی را فراهمآورد. این تصور که جمله معنادار یک تصویر است، در تفکّر اخیر ویتگنشتاین، جای خود را به این برداشت داد که شرایطی که یک جمله در آن اظهار میگردد، معنای آن را تعیین میکند. در اوضاع و احوال بازی، چرخاندنِ چوبدستی یک ضربه و جلو بردن یک قطعه چوب یک حرکت به حساب میآید. همین طور، گفتن کلماتی ـ در اوضاع و احوال خاص ـ یک تصمیمگیری تلقی میشود. در یک مجموعه از اوضاع و احوال، گفتن یک جمله خاص، إخبار ازمطلبی؛ در اوضاع و احوال دیگر گفتن همان کلمات، پرسیدن؛ و باز در اوضاع و احوال دیگر، تکرار آن چیزی خواهد بود که شخصی قبلاً گفته باشد.
زبان خصوصی
زبان و لغتی که بیانگر احساسات درونی ما میباشد زبان خصوصی نامیده میشود. مانند «من درد دارم»، «این مطلب را فهمیدم!» و گزارههایی از این قبیل که کسی غیر از خود من نمیتواند آنها را تجربه کند. به صورت عادی ما تصور میکنیم که چنین گزارههایی هیچ تفاوتی با گزارههای حاکی از دنیای خارج ندارد. مثلاً میگویم «درخت وجود دارد»، پس به همین نحو هم میگویم «درد در بدنم وجود دارد». اما ویتگنشتاین مدعی است چنین زبان شخصی و خصوصی وجود ندارد که احساسات و تجربیات درونی ما را بیان کند و بلکه محال است چنین زبانی وجود داشته باشد.
به طور مثال اگر من امروز چیز خاصی در درونم حس کنم و تصمیم بگیرم که نام آن را درد بگذارم تا هرگاه بار دیگر چنین احساسی داشتم از آن به عنوان درد یاد کنم و فردا نیز همان احساس را داشتم آیا موجه است که نام آن را نیز درد بگذارم؟ ویتگنشتاین میگوید خیر! زیرا دلیلی وجود ندارد که نشان دهد این احساس همان احساس پیشین است. شما در امور خارجی و عینی میتوانید پی ببرید که مثلاً این کتاب، همان کتاب هست یا نیست؛ زیرا راهی برای کشف درست بودن یا درست نبودن این اعتقاد وجود دارد مثلاً دوستتان شما را در این باور تأیید میکند یا شما که دیروز از این اتاق رفتید درِ آن را قفل نمودید و تنها شما کلید آن را در اختیار دارید؛ لذا کسی به این اتاق وارد نشده است پس همان کتابِ دیروزی سرجای خود باقی است. و راههای دیگری که میتوان از آنها برای این منظور بهره برد.
اما در مثال احساس درد، من چنین معیارهایی در اختیار ندارم پس به صورت قاطع نمیتوانم ادعا نمایم که احساس امروز همان احساس دیروز است. اگر گفته شود که حافظه در اینجا من را یاری میکند تا به این مطلب پی ببرم، ویتگنشتاین میگوید حافظه معیار خوب و مطمئنی نیست؛ زیرا علاوه بر این که در آن خطا زیاد اتفاق میافتد خودش هم مبتنی بر معیارهای دیگر است، یعنی ما اگر هم بر حافظه اعتماد میکنیم بر این اساس است که حافظه مبتنی بر امری بیرونی است به طور مثال اگر من تاریخ امتحانم را به حافظهام سپردهام و به یادداشتم مراجعه نمیکنم دلیل بر این نیست که حافظه را معیار مستقل قرار دادهام بلکه تنها به این جهت به حافظه اعتماد کردهام که آن را مطابق با یادداشتم میدانم؛ لذا اگر تاریخ امتحان همان بود که به حافظه سپرده بودم پس حافظه درست عمل کرده است و اگر با مراجعه به یادداشت متوجه شدم که امتحان در تاریخ دیگری است پس حافظه درست عمل نکرده است. پس اگر معیار، فقط و فقط حافظه باشد من چگونه میتوانم صحت و سقم این باور را دریابم؟
حال ویتگنشتاین مىگوید اگر «من درد دارم» را به عنوان جمله خبرى بدانیم، دچار اشکال مىشویم، ولى از سویی هم ما همیشه درباره احساسات خودمان حرف مىزنیم، پس اگر احساسات خود را نامگذارى نمىکنیم و جملات حاوى احساسات، گزاره نیستند، ما چگونه از احساسات خودمان سخن مىگوییم؟ ویتگنشتاین در پاسخ میگوید وقتى کودکى در وضع معینى درد دارد، و رفتار دردناک ظاهر مىسازد، از تعبیرها وسؤالهاى بزرگترها مىآموزد که نام آن درد است: «مىسوزد!»، «اذیت مىکند!»، «درد دارى؟» و غیره. پس ویتگنشتاین معتقد است که اظهار اینکه «من درد دارم» خبرى درباره احساس درد یا وصف رفتار دردناک نیست، بلکه خود، جزئى، ولو جزء مکتسب به عادت، از نفس رفتار دردناک است. یعنی عبارت «من درد دارم» در اینجا، نه بیان یک احساس درد و نه توصیف یک رفتار دردآمیز تلقى مىشود، بلکه در واقع آن را باید پارهاى و حتى پارهاى آموخته شده از نحوه رفتار دردآمیز تلقى کرد.
حاصل سخن
آنچه از کلام شارحان ویتگنشتاین به دست میآید این است که هدف وی از طرح مسأله زبان خصوصی این بوده که اگر زبانی بخواهد معنادار و قابل فهم باشد باید از معیارهای عمومی و در دسترس همگان بهره ببرد وگرنه معناداری آن مورد تشکیک است. پس زبانی که با آن احساسات و تجربیات باطنی خود را بیان میکنیم نیز علی رغم تصور اولیه ما یک زبان شخصی و منحصر به خودمان نیست بلکه زبانی عمومی و قابل فهم دیگران است که در چارچوب معیارهای خارجی قرار دارد.