از 7 اکتبر تا به حال سوالی که ذهن برخی از ما را درگیر کرده این است که عربها دقیقا کجای قضیه فلسطین هستند؟ یعنی چرا در حماسه تاریخی کنونی مردم فلسطین، از غزه تا کرانه باختری، در کشورهای عربی جنبشی در کنار ملت فلسطین در جهت همبستگی با فلسطینیان یا خشمگین از اقدامات رژیم صهیونیستی نمیبینیم؟ چرا فلسطین دیگر خیابانها و میادین عربی را تکان نمیدهد؟ عوامل مشترک و متمایزی بین ملتهای عرب وجود دارد که این غیبت آنان را در هر کشوری توضیح میدهد.
1- سیاستزدایی: این پرسش را که اعراب در کجای قضیه فلسطین هستند میتوان به سادگی با افول سیاست عربی پاسخ داد. در بیشتر کشورهای عربی، هیچ حیات سیاسی، هیچ فرآیند سیاسی، هیچ چارچوب سیاسی و هیچ مولفه اساسی از وجود یک حوزه سیاسی عمومی یافت نمیشود. مساله غیبت اعراب تنها به قضیه فلسطین محدود نمیشود، بلکه به تمام مسائل مرتبط به آنان در سطح ملی و داخلی نیز که بیش از مسائل سیاست خارجی به آنان نزدیک است هم مربوط میشود. در واقع مسائل اقتصادی و معیشتی، آنان را به جز در امر مشارکت در تولید از امور دیگری مثل امور سیاسی، منزوی ساخته است. در نتیجه نخبگان رژیمهای تابع عادیسازی روابط طوری صحبت میکنند که گویا حیات سیاسی به صورت طبیعی در جهان عرب جریان دارد و ملتهای عربی، خود انتخاب کردهاند که از قضیه فلسطین فاصله بگیرند و به دنبال انتخاب این ملتها، حاکمان این کشورها آمدند و با پیوستن به پیمان آبراهام، با سازمانهای عادیسازی روابط همزادپنداری کردند و در واقع در این جریان با بیان اینکه کشور خودت در اولویت است، افکار را از مساله فلسطین منحرف میکنند. در همین چارچوب وقتی از اوضاع و احوال کشور خود پرسیده شود، میگویند فعلا حواست به محله و منطقهای که در آن ساکن هستی باشد و همینطور این سلسله به توجه به خانواده و سپس اهتمام به خود میرسد که در این شرایط وقتی به خود میآیی دیگر نه خانواده و نه خودی نمییابی. یکی از پیامدهای سیاستزدایی در بین اعراب، بیگانگی با مسائل قومی و ملی خود و فقدان حس همبستگی و پیوند با سرنوشت مشترک خود و حافظه تاریخی و سیاسی با کسانی است که همیشه بخشی از «ما»ی عرب بودهاند.
2- استبداد پس از «بهار عربی»: رژیمها نمیخواهند جنگ در غزه فرصتی برای بازگشت مجدد جنبشهای اجتماعی به عرصه عمومی باشد، چرا که پیروزی غزه منتهی به انقلاب ملی علیه رژیمهایی میشود که اغلب دستنشانده آمریکا در جهت تحقق امر عادیسازی روابط هستند. در نتیجه این رژیمها ابزار سرکوب، ارعاب و اطاعت خود را پس از موج بهار عربی تقویت کردند. در واقع این رژیمها قدرت ارتش و سرویسهای امنیتی را تجدید کردند، بازیگران سیاسی محلی را منحل کردند، نخبگان را کنار گذاشتند و فضای وحشت را بر ملتهای خود حاکم کردند و این کار را با هزینهای که در قبال صیانت از سوی سازمانهای بینالمللی آمریکایی معقول به نظر میرسید انجام دادند، چرا که دستنشانده واشنگتن نگران تامین مالی آمریکا برای جنگ داخلی در کشورش به بهانه دموکراسی یا منزوی کردن وی در فضای بینالمللی یا تحریمهای ظالمانه علیه وی یا هر چیزی که وجودش را تهدید کند نیست. چهبسا آمریکا برای وارد آوردن فشارهای رسمی با هدف بازگرداندن مشروعیت به این رژیمها کمک حال آنان خواهد بود.
در حال حاضر واشنگتن در دوستانهترین حالت با رژیمهای مستبد عربی است. همانطور که برخی نظریهپردازان استراتژیک واشنگتن در این باره مینویسند، در لحظه حساسی هستیم که واجبی اخلاقی ما را مجبور میکند بهگونهای اخلاقی رفتار نکنیم تا اینگونه به شروران چین، روسیه، ایران و ... آن اجازه دستیابی به مزیت یا قیام داده نشود. همچنین در اسناد رسمی آمریکا آمده است که واشنگتن تا زمانی که رژیمهای غیردموکراتیک، «نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین» را به رسمیت بشناسند، یعنی تا زمانی که در «خانه اطاعت» باقی بمانند، با آنان همکاری خواهد کرد. تجدید استبداد عربی با حمایت مالی خلیج فارس، تقویتشده توسط آمریکا و با فناوری خزنده اسرائیل، وضعیت بیابانزایی گسترده و عمیقی را بویژه در سطح نخبگانی، احزاب و جنبشهای اجتماعی ایجاد کرده است و این جز ترس، ناامیدی، اضطراب، شک و ناامیدی است که بر عموم مردم حاکم است. مساله جنبش مردمی در واقع پرسشی از نخبگان است و امروز جز از جانب نخبگان وابسته به رژیمها (روحانیون، روشنفکران، دانشگاهیان، اصحاب رسانه، هنرمندان، تأثیرگذاران) صدا، نظر و موضعی وجود ندارد و اینگونه به نظر میرسد که این عده اندک که به وسایل ارتباطی، تریبونها، رادیو، شبکههای ماهوارهای، کنفرانسها و سمینارها دسترسی دارند و ارتشهای الکترونیک، خدمات فناوری و تبلیغاتی از آنها حمایت میکنند، همان «افکار عمومی» و «صدای مردم» باشند. در نتیجه مشاهده این فضا لاجرم مبتلا به ناامیدی، ساکت در گوشهای از خانه منزوی میشوی و به مردم بد و بیراه میگویی.
3- سرگرمی روی دریای خون: این نقطه با موارد فوق تلاقی میکند، زیرا استبداد و سیاستزدایی در عصر اطلاعات و مصرف دادهها و تملک فرهنگی تنها از طریق ظلم و اجبار اتفاق نمیافتد، بلکه از طریق حواسپرتی در قالب القای حس آزادی کاذب و استفاده از این آزادی در چارچوب انتخابهای محدود و تعیینشده اتفاق میافتد. رژیمهای عربی، بویژه زمانی که منابع مادی و نمادین را در اختیار دارند، در عرصه صنعت سرگرمی و هنری در سطح ضعیف، جدا از بافتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع محلی خود سرمایهگذاریهای کلان میکنند. این امر در نمایش مستمر و فزاینده جشنوارهها و برنامههای تلویزیونی «هنر» و بها دادن به «هنرهای کیچ» - سبکی هنری اساسا آبکی و پرطمطراق - و تولیدات نمایشی پوچ ظاهر میشود. همه اینها از طریق شبکههای پیچیده رسانههای دیجیتالی، به همراه حجم زیاد اخبار رسوایی سوپراستارها بازتولید و منتشر و این اخبار در گردش عمومی تقویت میشود.
علاوه بر همه اینها، صنعت ورزش به فرآیندی مصرف کننده، حواسپرتی و سیاسی تبدیل شده است که به تصویر یک رژیم در جهت سیاستزدایی و منحرف کردن افکار عمومی خدمت میکند. لازم به ذکر است با توجه به اینکه محتواهای سرگرمکننده کاملا تابع محور فرهنگی غرب و جدا از ارزشها، علایق و نیازهای فرهنگهای محلی است، این سیل سرگرمی ملتهای عرب را از واقعیت، تفکر انتقادی و مشارکت در مسائل عمومی دور میکند و خصوصیت خودخواهی و خودمحوری انسانها را افزایش میدهد و راه فراری میشود برای رهایی از دردهای حقیقی و سوالاتی مربوط به آینده؛ سوالاتی درباره خود شخص، کشور او یا محیط و منطقهای که در آن زندگی میکند، از جمله قضیه فلسطین.
4- فرسودگی ناشی از دههها جنگ خونین: از شرق عرب تا غرب آن، کل مردم بویژه نسلهای جوان هنوز از زیر بار آن جنگهای داخلی و خارجی و حملات تروریستی که در عرصههای مختلف سیاسی و اقتصادی ادامه دارد، بیرون نیامدهاند و جناحهای بزرگ عربی با پرسشهای وجودی روبهرو هستند. آنها فاقد حداقلهای لازم برای امنیت و بقا هستند و ابهام و نگرانی بر نظرگاه آنان نسبت به فردایشان سایه افکنده است. رنج باعث میشود مردم کمتر بتوانند با یکدیگر ابراز همدردی کنند، تحت تأثیر اوضاع و احوال قرار بگیرند و با یکدیگر تعامل داشته باشند، بویژه آنکه آنها غالبا کشتار غزه را فقط از طریق سخنرانیهای رسمی گمراهکننده دریافت میکنند که احساسات آنها را به سمت خود و غوطهور شدن در نیازهایشان منحرف میکند.
5- تخریب شخصیتها و تحریف واقعیات: مردم منطقه از نفوذ «آژانسهای حقیقتیاب» و سازوکارهای اقناع و جعل که آمریکا مستقیما یا با واسطه بر آنها مسلط است، رنج میبرند. بخشی از چالش کنونی در میزان تسلط سرمایه شورای همکاری خلیجفارس بر حوزههای فکری، فرهنگی و دانشگاهی در رسانهها، هنر، دانشگاهها و موسسات تعلیمی و تربیتی نهفته است که بخش عمدهای از اطلاعات، اخبار، تحلیلها و دانشی که مردم عرب دریافت میکنند نشاندهنده منافع این کشورها، برنامه عادیسازی آنها و موقعیت آنها در اردوگاههای آمریکایی است اما آنچه کارایی این اخبار و تحلیلها را افزایش میدهد این است که در هر کشور عربی، این پیام توسط شخصی که شبیه شماست، با لهجه شما صحبت میکند و ویژگیهای محلی و حساسیتهای فرهنگی شما را میشناسد، به شما منتقل میشود. مثلا در جنگ غزه اعراب را با جملاتی از این قبیل متقاعد میکنند: مقاومت شکست خورده و درمانده است، بنابراین مسؤولیت کشتار را بر عهده دارد. حماس یک جنبش آزادیبخش ملی نیست، بلکه یک اسلام سیاسی استبدادی است که قبل از 7 اکتبر متهم به ترک مقاومت برای به دست آوردن قدرت شد. دشمن به طور قاطع برتر است و مقاومت در برابر او دیگر یک گزینه عقلانی نیست. غزه در بهترین شرایط بود و کاری که سنوار انجام داد به این دلیل بود که او ماجراجو، نادان یا در خدمت ایران بود. اسرائیل در حالت دفاع از خود است. راهحل این است که سنوار مانند امپراتور ژاپن در جنگ جهانی دوم تسلیم شود. آنچه این دستگاهها در انتقاد از حماس، سنوار و محور مقاومت پخش کردند، اخبار نسلکشی را تحتالشعاع قرار داد و رویکرد آنها را به رویکرد راست افراطی اسرائیل نزدیکتر کرد. این رژیمها میخواهند مساله فلسطین را دفن و رژیم صهیونیستی را در منطقه ادغام کنند تا اینگونه تداوم حکومت خود را تضمین کنند.
جنبشهای مردمی عربی، نیروی در هم شکننده صلابت رژیمهای همسو با عادیسازی روابط طاغوتیهای منطقه که حامیان گزینه عادیسازی هستند، مایلند از طریق دستگاهها و نخبگان خود این دیدگاه را اشاعه دهند که مردم از مساله فلسطین خسته شدهاند یا بیشتر متوجه شدهاند که مساله فلسطین به آنها مربوط نمیشود، یا اولویت آنها بهبود شرایط زندگی در سرزمین خود است، یا اینکه مردم دیگر به گزینه مقاومت اعتقاد ندارند، بنابراین موضع رسمی، صرفا بازتابی از اراده مردمی است که تمجید از رژیمهای عادیسازی را در پیش گرفتهاند. طنز ماجرا این است که همه این رژیمها جرأت برگزاری یک انتخابات عادلانه را ندارند و به مردم خود اجازه نمیدهند در اداره امور خود مشارکت داشته باشند، یا درباره مسائل داخلی اظهار نظر کنند.
شایان ذکر است اگر به نظرسنجیهای بیطرف بازگردیم، میبینیم اکثریت قابل توجهی از عربها با مواضع رژیمهای خود درباره آنچه در فلسطین میگذرد و درگیری با موجودیت دشمن صهیونیستی، در تضاد کامل هستند.
در انتها میتوان گفت مساله فلسطین کاملا آشکار کرد که اعراب هیچگاه مانند امروز از سیاست جدا نبودهاند و این علاوه بر مساله فلسطین درباره دیگر امور سیاسی نیز صادق است. همچنین هیچگاه نفوذ رژیمهای عربی به اندازه امروز قوی نبوده و هیچگاه واشنگتن مانند امروز به اعمال استبداد در منطقه ما نیاز نداشته است. همچنین کشورهای منطقه ما هیچگاه مانند امروز در سایه آرامشی گمراهکننده، شکننده و در معرض بحرانها و خطرات قرار نگرفته بودند. رژیمهای حاکم به کشورهای عربی آمدند میدانها را خالی کردند تا فلسطین پیروز نشود، با این حال اما اعراب به انکار اقدامات رژیم حاکم بر کشورهایشان از میدانها عقبنشینی نکردند. به همین موازات، جناحهای اجتماعی تأثیرگذاری در ملتهای عربی وجود دارند که اهل مقاومتند، میجنگند، استقامت میکنند، درد میکشند، دشمن را سردرگم میکنند و الهامبخش نسلهای عرب در حال ظهور هستند که خشم و شرم را در خود پنهان میدارند و سکوت میکنند که این نسل با همین دست فرمان، در پرتو واقعیت رسمی حاکم بر کشورها هیچ افق یا امید به آیندهای نخواهد یافت و اینطور که از صلابت و سفتی مواضع رژیمهای موافق با عادیسازی روابط و آمریکا معلوم است، این سکوت چیزی جز سراب نیست.