مترجمان: مریم خدادادی، یاسر پوراسماعیل
اندوه چیست؟ چه تفاوتی میان تجربه اندوه در خودمان و در دیگر انسان هاست؟ آیا اندوه امری ناگزیر است؟ آیا به واسطه آن می توانیم درون خودمان و دیگران را واکاوی کنیم؟ به نوشته آناگاتلیب، پرداختن به اندوه چندان میان فیلسوفان غربی متداول نبوده و فرهنگ غربی (مخصوصا فرهنگ امریکایی) بیشتر بر نقطه مقابل اندوه، یعنی شادی و خوشی متمرکز بوده است. کتاب «روان شناسی اخلاقی اندوه»، ویراسته آنا گاتلیب و ترجمه مریم خدادادی و یاسر پوراسماعیل، به زودی از سوی نشر کرگدن منتشر خواهد شد. این کتاب که دربردارنده هشت فصل است از جوانب مختلف فلسفی به عاطفه «اندوه» می پردازد و نسبت آن را با زیست عقلانی، سایر عواطف و احساساتی مانند بخشایش و تحسین و حالاتی مانند افسردگی، نوستالژی و تمنا بررسی می کند. آنچه در ادامه می آید بخشی از مقدمه ویراستار کتاب است که دورنمایی از مباحث مربوط به این حوزه را ترسیم می کند.
با توجه به بررسی نایکدست فیلسوفان از عواطف به طور کلی، نباید این نظر مایه حیرت شود که ارزیابی اندوه به صورت عاطفه ای اخلاقی چالش انگیز است. اگر کار را با اپیکوریان و رواقیان آغاز کنیم، باید بگوییم عواطف در بهترین حالت غیرعقلانی و در بدترین حالت به چشم چیزی نگریسته می شوند که باید روح و جان را از آن پاک و پالوده کرد. با چشم پوشی کردن از قرن های بسیاری پس از آنها، به فیلسوفان و به طور خاص آنهایی که به فلسفه ذهن و نیز به رشته در حال گسترش روان شناسی اخلاق اشتغال داشتند، می رسیم که رفته رفته به بررسی پرسش از رابطه اخلاق و عواطف روی آورده اند - به ویژه، چگونگی امکان ابتنای اخلاق در عواطف ما و روان شناسی ما را به پرسش کشیده اند. مثلا جسی پرینتس ادعاهایی از این دست را پیش کشیده که «عواطف با احکام اخلاقی همزمان رخ می دهند» و در واقع «عواطف بر احکام اخلاقی تاثیر می گذارند» اما هیچ توجه خاصی، دست کم در تلاش های فلسفی، به اندوه مبذول داشته نشده که این خود موجب می شود بپرسیم چرا. در اینجا می خواهم چند دلیل بیاورم - بی تردید برخی از این دلایل بهتر از بقیه اند.
دلیل نخست به غرابت و درونی بودن خود تجربه اندوه برمی گردد؛ اندوه عاطفه ای عجیب است، در عین حال که به لحاظ پدیدارشناختی فراگیر است، به لحاظ معرفت شناختی - شاید حتی به لحاظ اخلاقی - مبهم است. فیلسوفان جز تحقیقات درباره مصیبت، افسردگی و سایر عواطف ناگهانی تر، در مورد دیگر موارد تقریبا چیزی نمی گویند. این امر چند دلیل احتمالی دارد. ممکن است اندوه، برخلاف مصیبت، افسردگی و دیگر عواطف مرتبط علت شناخته شده ای نداشته باشد؛ ممکن است ظاهرا تمام نشدنی باشد؛ ممکن است غیرقطعی باشد: از همه اینها گذشته، اگر بگویم افسرده ام، احتمالا توجه را به وضعیتی بالینی جلب می کنم؛ اگر دچار مصیبت باشم، معمولا مصیبت زدگی من موضوعی دارد، اما اگر بگویم اندوهگینم، احتمالا در حال توصیف چیزی «شبیه» افسردگی یا مصیبت زدگی ام - یا احتمالا یک «نوع از» افسردگی یا مصیبت زدگی-اما در عین حال ممکن است در حال توصیف چیزی باشم که عاطفه «نااخلاقی» یا «سلبی» اندوه نامیده می شود.به توصیف آن به عنوان نوعی فضای منفی توجه کنید: «نااخلاقی»، «سلبی» - فقدان چیزی، بدون شواهد آشکاری از دیدگاه ایجابی، از یک حضور، یک متعلق، اعم از اخلاقی یا غیر آن. بنابراین، اندوه همچنان نوعی عاطفه آستانه ای است - با توجه به حضور همه جایی اش فراگیر است، هر چند مبهم، نامتمرکز، نامطلوب و در جمع فیلسوفان، عمدتا بررسی نشده.
منظورم از «فضای منفی» اندوه چیست؟ چند مثال می تواند در اینجا روشنگر باشد. نخست برویم سراغ موردی که نسبتا بی مناقشه است: اگر من به خاطر فقدان یا سرخوردگی احساس اندوه می کنم، احساسات من و دلایل شان در بیشتر موارد قابل فهم یا دست کم بیان پذیرند. دیگران می توانند با آنچه من احساس می کنم همدردی کنند، حتی اگر نتوانند حقیقتا بفهمند آن احساس برای من چه حالی دارد. در اینجا، اندوه این امکان را به ما می دهد که فهم اخلاقی مان را به اشتراک بگذاریم، به این معنا که هم بیان و هم تصدیق رنج عاطفی اخلاقا قابل فهم باشد.
اما موارد بسیاری از اندوه وجود دارند که اینچنین سرراست نیستند. ایده اندوه به عنوان مفهومی هنجاری دچار مشکل می شود اگر شدت آن نامعمول باشد، اگر به طرزی تعجب برانگیز بیش از حد طول بکشد یا اگر نحوه بروز آن عادی نباشد. بدین ترتیب، تصور کنید کسی حیوان خانگی محبوبش را از دست داده است و بعد از گذشت یک سال هنوز هم اندوهگین و سوگوار است. در اینجا ممکن است بپرسیم آیا این شخص با ماندن در این حالت اندوه، آن هم به مدتی که به نظر متناسب نمی آید، مرتکب خطایی اخلاقی می شود یا اینکه ما در اشتباهیم که به این شخص سوگوار خاطرنشان می کنیم باید از کنار این موضوع «بگذرد». ممکن است در مورد اولویت های فرد سوگوار اما و اگر کنیم؛ ممکن است در مورد حد و مرزهای همدردی خودمان اما و اگر کنیم. به عبارت دیگر، اگر اندوه کسی شدیدتر و عمیق تر از حدی باشد که معمولا در مورد رخداد اندوهناک خاصی انتظارش می رود، بدون عمومیت بخشی اخلاقی یا جزیی سازی بیش از اندازه واکنش او، چه می توانیم درباره بجا بودن یا نبودن پارامترهای اندوه بگوییم؟ در مقابل، اگر کسی در مورد چیزی که عموما اندوه برانگیز تلقی می شود از اندوهگین بودن امتناع کند یا به نظر برسد نمی تواند اندوهگین باشد، چطور؟ آیا می توانیم در مورد او بگوییم این شخص به خاطر تجربه نکردن آنچه براساس هنجارهای اخلاقی باید تجربه کند به نحوی دچار نقص اخلاقی است، مثل همان حرفی که در مورد کسانی که نمی توانند معنای سنگدلی یا رنج دیگری را درک کنند، می گوییم؟ به علاوه، حتی اگر کسی اندوه را تجربه می کند، باید پرسید تا چه حد، برای چه مدتی و به چه نحو آن را تجربه می کند؟
در نهایت و شاید نگران کننده ترین موضوع این است که یکی از دشواری های خاص اندوه ابهام معرفتی و گزاره ای آن است: ظاهرا متعلقات عاطفی اندوه، برخلاف متعلقات حسرت یا عشق، پراکنده ترند، تعین کمتری دارند و به نظر می رسد خود عاطفه اندوه از مرزهای مفهومی مشخص زیادی برخوردار نیست. یعنی ممکن است فقط به طورکلی اندوهگین باشم -ممکن است صرفا «احساس اندوه کنم» یا «اندوهگین باشم»، بدون اینکه متعلق قابل تشخیصی برای اندوه در کار باشد یا بدون اینکه بتوان به چیزی به عنوان دلیلی برای آن یا توجیهی برای آن اشاره کرد. بنابراین در حالی که ممکن است در مورد کارها، اتفاقات یا تصمیم هایی خاص دچار حسرت شویم و در حالی که ممکن است آدم ها یا گروه هایی از آدم ها، چیزها یا جاهایی را دوست داشته باشیم، ظاهرا نمی توانیم این معطوف به متعلق بودن را در مورد اندوه تصور کنیم. این ماهیت ظاهرا معلق اندوه موجب پیدایش پرسش هایی نه تنها درباره تناسب، انگیزه و در واقع حتی در مورد سلامت روان می شود، بلکه پرسش هایی درباره نقش اندوه در خود اخلاق هم ایجاد می کند؛ زیرا اخلاق هم مستلزم نوعی «دربارگی» است و هم ابزاری است برای تعامل با یکدیگر از طریق برخی اشتراکات در ارجاع و فهم. آیا این ابهام معرفتی نشان از آن دارد که اندوه می تواند از جهات مهمی عمیقا غیرقابل اشتراک باشد یا دست کم به آن نحوی که سایر عواطف ممکن است قابل اشتراک باشند، نباشد؟ درواقع، این احتمال وجود دارد، اما از این گذشته، به نظر می رسد درونی بودن و معطوف نبودن اندوه با تمایل ما برای گفتن، روایت کردن، ایضاح و روشن ساختن درد و رنج مان به عنوان بخشی از حیات اخلاقی مشترک مان تنشی شدید دارد یا همان طور که آندریا وستلاند به نحوی تاثرانگیز در همین کتاب می گوید: می خواهیم «از غم [مان] حرف بزنیم». و از این رو، به ناهماهنگی دردسرسازی می رسیم که در قلب نظریه پردازی درباره اندوه جای دارد: از یک سو، اندوه ظاهرا برای حیات اخلاقی ما محوری است - اینکه آیا اندوهگینیم، چگونه و چرا اندوهگینیم، چگونه اندوه مان را ابراز می کنیم و اینکه دیگران چگونه این بروزات را ادراک می کنند امری اساسا هویت ساز است و از این رو، این امر موضوعی برای پژوهش های فلسفی، تجربی و اخلاقی جدی است.
از سوی دیگر، اندوه به عنوان عاطفه ای اخلاقی نگرانی جدی ای هم برای ما مطرح می کند: از آنجا که اندوه ظاهرا واجد نوعی بیان ناپذیری، نوعی درونی بودن و جنبه منحصربه فردی است که سایر عواطف از آنها برخوردار نیستند (یا دست کم نه تا این حد)، چگونه می توانیم از آن به عنوان عاطفه ای که هم بر احکام اخلاقی تاثیر می گذارد و هم از آنها تاثیر می گیرد سر دربیاوریم- چیزی که باید در موردش پرسش و پژوهش کرد و در گفتمان های هنجاری رو به گسترش که در روان شناسی اخلاق بسط می یابند، ظاهر می شود. ظاهرا بی نظیر بودن اندوه در مقام موضوعی برای پژوهش ریشه در تناقضات بسیار آن دارد.
اما دلایل آستانه ای بودن نظری اندوه در ابهام معرفتی آن خلاصه نمی شوند. درواقع، می توان آن را همچنین تا حدی با نگرش نهفته فرهنگی که من آن را «کاوش خوشبختی» می نامم، تبیین کرد: شاه روایتی که کاملا در امریکا (البته همچنین در جاهای دیگر، به ویژه در نیمکره شمالی انگلیسی زبان) غلبه دارد خوشبختی را به عنوان نگرش عاطفی راجح می ستاید - و اندوه، نقطه مقابل آن، به عنوان وضعیتی، حقیقتا عذاب آور که باید از آن اجتناب شود. خوشبختی که جست وجویش در روایت امریکایی ستوده می شود، به طورخاص در ایالات متحده به چشم چیزی شبیه به یک حق مسلم نگریسته می شود؛ فقدان آن، یک تراژدی است. به تبع تمرکز کلر کتس (در این کتاب) بر فیلم «درون و بیرون» به مثابه نقدی ملایم از تمرکز بی وقفه بر مطلوبیت شادی به عنوان مرکز حیات عاطفی ما، ظاهرا مشغولیت ذهنی ما به خوشبختی فرهنگی، شخصی، حتی سیاسی کاملا مبرهن و آشکار است. البته، باربارا ارنرایک در «لبخند بزن یا بمیر: چگونه مثبت اندیشی امریکا و جهان را تحمیق کرده است» نه تنها از صنعت چند میلیارد دلاری مثبت اندیشی، بلکه از باور به شاه روایت های آن از خوشبختی به هر قیمتی نیز انتقاد می کند. به رغم این واقعیت که این مثبت بودن تحمیلی از رساندن ثروت های یک شبه یا درمان سرطان (یا هر بیماری جدی دیگری) ناکام بوده، پیام آن در جهان تجارت گسترش یافته است، همراه با انبوه نوشته های خودیاری و انگیزشی که با عبارتی نسبتا مطمئن به خواننده می گویند خوشبختی او حقیقتا به خود او وابسته است - و اینکه تنها از طریق مثبت بودن، قدرشناسی و لبخند زدن های بسیار بر ذهنش مسلط خواهد شد و از این طریق بر مسیر و هدف زندگی اش هم تسلط خواهد یافت. درواقع، نگرشی مثبت و شاد چیزی شبیه به جادو است.
از این گذشته، اندوه نه تنها از لحاظ فرهنگی به حواشی عواطف مطلوب بشری تنزل داده می شود، بلکه همچنین، همان طور که براک بسچیان می گوید: «سطوح عادی اندوه، افسردگی و اضطراب معمولا آسیب انگاری و به مساله ای پزشکی تبدیل می شوند: به چشم انحرافی از هنجارهای مطلوب به آنها نگریسته می شود.» درواقع، فقط مطالعه اجمالی آثار حرفه ای در روان شناسی، روان پزشکی، جامعه شناسی و سایر رشته ها، مقاله از پس مقاله هایی را به دست می دهد که به اندوه به مثابه حالتی از بیماری، نوعی پیچیده از درهم شکستگی یا راهی برای پی بردن به (و درمان) افسردگی و وضعیت های روان شناختی دیگر می پردازند. قسمت عمده این پژوهش، حتی آن نوع پژوهشی که می کوشد اندوه را از ارزیابی های صرفا بالینی خلاص کند، همچنان به فراتحلیل هایی از این امر می پردازد که چگونه اندوه در سایر دسته های مربوط به بیماری های روان شناختی و فیزیکی جا می گیرد، بی آنکه وقتی را صرف پرداختن به این کند که خود اندوه (و نه افسردگی یا تشخیص «بالینی» دیگری) چه می تواند باشد، چرا مهم است و چگونه بر خویش فهمی ما تاثیر می گذارد و غیره.
بدین ترتیب هم فشار برای اندوهگین نبودن (یا دست کم تا حد امکان به خوشحالی نزدیک بودن) و هم تمرکز بر اندوه به مثابه بیماری به دو جهت گیری ناگوار انجامیده است: نخست، کم شدن ارزش اندوه به منزله یک عاطفه اخلاقا مهم؛ دوم، تعمیق حس انزوا و در آستانه بودن آنهایی که با روایت های خوشبختی اجباری یا دست کم با خوشبینی مخالفند. پس وادادن در مقابل احساس اندوه، در بهترین حالت نوعی بیماری و در بدترین حالت نوعی شکست -شخصی، اجتماعی، اخلاقی - است. یک شخص اندوهگین کسی است که تخته بند شده است، کسی که (به طور نامناسب) نشخوار ذهنی می کند، کسی که از پیش رفتن سر باز می زند -کسی که در مقام کنشگری اخلاقی گرفتار مانده است. شاید هم به خاطر همه این دلایل، مطالعات اندوه به عنوان یک حیطه متمایز پژوهش، برخلاف مطالعات خوشبختی که با «مجله مطالعات خوشبختی» کامل می شود، (هنوز) وجود ندارند. اما شاید وجود آن بایسته باشد.
در واقع، معدود نشانه هایی (غیر از این کتاب) در کارند که بر این امر دلالت می کنند که اندوه پژوهی احتمالا سرانجام، با استفاده توامان از روش شناسی های تجربی و فلسفی، در حال یافتن جایگاهش است. از جنبه فلسفی، برای مثال، دیوید گلدمن در «تعدیل نگرش های واکنشی» موضع پی. اف. استراسن را در «آزادی و رنجش» علیه حذف گسترده نگرش های واکنشی، مثل رنجش و انزجار می پذیرد. گلدمن می گوید: «بدیلی برای رنجش: شکلی از اندوه اخلاقی درباره ستم... مشارکت ما را در روابط میان اشخاصی حفظ می کند. اگر این اندوه اخلاقی را جایگزین رنجش و انزجار کنیم به تغییری عمیق و پردامنه در نحوه ارتباط مان با یکدیگر خواهیم رسید - و در عین حال، روابط میان شخصی را سر جای شان نگه خواهیم داشت.» پس نوعی اندوه «تندوتیزشده» به «واکنش غیرخصمانه» جایگزینی به رخدادهای رنجش آوری مثل نژادپرستی بدل می شود که «می توانند همان کار واکنش های خصمانه را انجام دهند» و در عین حال «روابط میان شخصی را همزمان با از میان بردن واکنش های خصمانه» و حسن نیت «حفظ کنند». طبق این تحلیل، اندوه فقط عاطفه ای اخلاقی نیست، به این معنا که بخشی از پدیدارشناسی های اخلاقی مشترک ما باشد، بلکه عاطفه ای ترمیمی هم هست، به این معنا که اختلاف اخلاقی را بدون گسست اخلاقی ممکن می سازد. وانگهی، اندوه به منزله عاطفه ای که می تواند اختلافات اخلاقی عمیق ما را پیگیری کند و در عین حال امکان مهار نگرش های واکنشگرانه مان را بدهد، به نحوی که گفتمان اخلاقی تا حد ترمیم ناپذیری گسسته نشود، به میزان قابل توجهی از تجربه های عاطفی منفرد فراتر می رود و وارد انواعی از فضاهای اخلاقی می شود که در آنها نومیدی از یکدیگر در مقام کنشگر مانع از عالم اخلاقی مشترک و احتمالا ترمیم پذیرنمی شود.
در جانب تجربی تر (که عمدتا روان شناسی و رشته های مرتبط در آن قرار دارند)، اندوه در قالب موضوعی غیربالینی نیز در حال ظهور است. به علاوه نگرانی هایی درباره پزشکی سازی بیش از حد اندوه، می توانیم آثار وردوین و لاوریسن را بیابیم که رابطه میان طول مدت و تاثیر عواطف را بررسی کرده اند. در یک مطالعه از این دست، آنها از 233 دانشجو خواستند رخدادهای عاطفی تازه را به خاطر آورند، راهبردهایی را که با استفاده از آنها با این رخدادها دست وپنجه نرم کردند و اساسا طول مدت این عواطف را گزارش کنند. از میان مجموعه ای از بیست وهفت عاطفه که این پژوهش شامل شان می شود، پژوهشگران گزارش داده اند که اندوه بیش از بقیه طول کشید (در حالی که بقیه مثل شرم، اشمیزاز، ترس و غیره به نظر می رسد به مدت بسیار کوتاه تری دوام می آورند). برای نمونه، با اینکه برطرف شدن اندوه به طور متوسط 120 ساعت طول می کشد، طبق این گزارش اشمئزاز و شرم پس از سی دقیقه از میان می روند. پژوهشگران اشاره کرده اند که اولا وجود نشخوار ذهنی عامل تعیین کننده محوری در چرایی بیشتر طول کشیدن بعضی از عواطف است و ثانیا عواطف مرتبط با سطوح بالاتر نشخوار ذهنی بیشتر از بقیه طول می کشند، زیرا عواطف طولانی مدت مثل اندوه معمولا درباره چیزی بسیار مهمند. بنابراین به نظر می رسد اندوه واجد نوعی تامل گری است که سایر عواطف کمتر متکی بر نشخوار ذهنی واجدش نیستند. اندوه با این کار ما را به درگیری با بعضی از جنبه های عمیق تر و شاید کمتر واضح هویت های مان وامی دارد، از این طریق که احتمالا معنادارترین چیز را به ما نشان می دهد. اندوه متناوبا تکه ای از خویشتن های اخلاقی ما را - و خودش را به صورت یک عاطفه اخلاقی متمایز - برای مان آشکار می کند.