گفتاری در نقد رمانتیسیسم و تاریخ‌زدگی

دست از نبش قبر برداریم

امیر رضایی‌پناه، روزنامه هم میهن
همین آغاز کار تصریح بشود که نگارنده این سطور نه نافی لزوم بازاندیشی و مراجعه پیوسته و پویا به میراث فکری و آثار و مفاخر علمی و دانشی است، نه زحمات مفسران اصیل و صاحب سبک و اندیشه را انکار می‌نماید. هر شخصیت، گروه یا نحله فکری که با روش‌شناسی و متدولوژی علمی سراغ موضوعات و مسئله‌ها رفته و خروجی و برونداد علمی و دانشی تدوین کرده است، قابل تقدیر و ستایش است. هم باید گذشته را خواند، هم باید بدان نگاه انتقادی داشت، هم گذشته چراغ راه آینده است، هم توسعه و پیشرفت در آینده منوط به فهم تراث فکری است، هم کاستی‌ها و نارسایی‌ها به دلیل ضعف و فتور علمی و تاریخی است و هم همه آن بدیهیات دیگری که همه می‌دانیم.
بی‌تردید آینده از گذرگاه گذشته می‌گذرد. امور سیاسی و اجتماعی نه اموری دفعتی و صدفه‌ای، که برآیند تاریخ و روزگار پیش از اکنون هستند. برای فهم اکنون باید روندهای گذشته را شناخت و آن‌ها را تحلیل کرد. رخدادهای پیشینی یکی از مهم‌ترین کلیدها برای گشودن قفل مناسبات کنونی است؛ اگر نگوییم که شاه‌کلید آن است. هویت حال ما، رهاورد شخصیت و محیطی است که از پیش از چشم به جهان گشودن و از دوران تحولات ژنتیک به ما رسیده است. جوانی و بالندگی هر فرهنگ، تمدن و ملت‌دولت از دوران کودکی، نوجوانی و نیز ادوار پیری و اضمحلال گذشته برآمده است؛ بنابراین باید آن را مطالعه و تحلیل آسیب‌شناسانه کرد.
پس بخوانیم تاریخ را، مطالعه کنیم آثار را، قدرشناسانه بشناسیم مفاخر و اشخاص را، ریشه‌یابی کنیم انگاره‌ها و مفاهیم را، فهم کنیم ناخودآگاه و حافظه جمعی را، تحلیل کنیم رویدادها و رخدادهای گذشته را. فهم سیستماتیک و مبنایی از گذشته شفابخش و نجات‌بخش است. این موضوع از رسالت‌های بنیادین و اساسی علوم انسانی و علوم اجتماعی به‌شمار می‌آید. صیرورت و «شدن» امری بطئی و زمانبر است و برای شناخت آن باید به دیروز بازگشت نمود. جدال و دعوای فکری و نگرشی لازم است. مکاتب و جریان‌های متعددی باید به گرد انواع ادراک و فهم گذشته سامان بیابد. قرار نیست به خوانش و روایت یگانه‌ای از امور و وقایع برسیم. جنگ روایت‌ها را باید در باب گذشته به راه انداخت. قرار هم نیست همه فلان شخصیت تاریخی را الزاماً دوست داشته یا بد بداریم. حافظه تاریخی و ناخودآگاه جمعی ما می‌تواند انباشته از صور و ایماژهای متفاوت یا در برخی مواقع متضاد و متناقض باشد.

بازبینی گذشته؛ ضرورت یا پرستیژ؟
طی چند سال اخیر به‌ویژه در مورد وقایعی همچون انقلاب و عصر مشروطیت، کودتای 28 مرداد، انقلاب اسلامی سال 1357، دوم خرداد 1376، سالگرد درگذشت شخصیت‌ها و رجال و... بیننده موج گسترده و اغراق‌گونه‌ای از نشست‌ها و میزگردها هستیم. گویی همه بر خود فرض می‌دانند در این باب بنویسند و بگویند. این یک پرستیژ است! و البته منبع شهرت و اشتهار، مطرح‌شدن و دیده‌شدن و صد البته درآمد و غنای مالی هرچند مختصر. این موضوع واقعاً مشمئزکننده است.
جامعه آکادمیک و علمی ما در برخی موارد با اغراق در پرداختن به یک موضوع، آن نیز با صورتی سطحی وکم‌مایه، درحقیقت آن موضوع و مقوله را از درون پوک و خشک می‌کند. چرا باید همه در مورد شیخ فضل‌الله نوری مشروعه‌خواه و علامه نائینی مشروطه‌خواه و میرزا ملکم‌خان تجددخواه حرف بزنیم؟ ما را با دعوای صاحب عروه (سید محمدکاظم طباطبایی یزدی) و صاحب کفایه (آخوند خراسانی) و صاحب روزنامه قانون (میرزا ملکم‌خان) چه‌کار؟ این‌که مصدق، مصدق‌السلطنه است یا دکتر محمد مصدق، الزاماً به همه ما ربط دارد؟ چند بار باید این موضوع را که مهندس مهدی بازرگان، میانه‌رویی لیبرال و نیک‌سیرت بود یا فردی سست که نتوانست جریان‌سازی دموکراتیک کند، به محک سنجش و نقد گذاشته شود؟ چرا خدمات و خیانت‌های علی شریعتی را رها نمی‌کنیم؟ چقدر دیگر می‌خواهیم مطالبی را از کتب و آثار کلاسیک استخراج کنیم که تن نویسنده و واضع آن را در گور بلرزاند؟ هر سال به هر مناسبت نبش قبر رسمی و گروهی داریم! رندانه کاشف الغطا و کاشف‌الاسرار می‌شویم و به خود می‌بالیم. آیا بس نیست؟
حال شاید جای طرح این مسئله باشد که چرا باید این حجم از سرمایه و انرژی که می‌تواند صرف آینده بشود در گورستان‌های تاریخ حرام می‌گردد. مرده‌پرستی را ترویج نکنیم! مگر ما گورکنان تاریخ هستیم! تا کی و کجا جفا و ستم به مفاخر و آثار تمدنی و هویتی خویش را می‌خواهیم ادامه بدهیم؟ این وظیفه‌انگاری در باب کشف و شهود در آثار متقدمین کی و کجا به ما تفویض شده است؟ مردم ایران در کجای تاریخ و طی چه رفراندومی به ما رسالت نبش قبر مفاخر و بزرگان خویش را به این سبک مبتذل و سبک‌مایه داده‌اند؟ البته اگر برای مردم چنین جایگاهی قائل باشیم!

به فکر تولید فکر جدید باشیم
خوردن از پیاله گذشتگان به جای تولید فکر مستقل و جدید را پایان بخشیم. به‌جای هر روز کشف تازه در اندیشه دیگرانی که دیگر میان ما نیستند و نمی‌توانند خود را بازگو کنند، به تولید اندیشه و اثر بپردازیم. این روند تفسیرگرایی موجود نوعی تقلید است. ما نهایتاً مقلدین خوبی هستیم و نه مولدینی ارزشمند. صاحب مکتب و اندیشه بشویم و نه صاحب کتب و مقالات و سخنرانی‌های تفسیر و تأویل. برای خود هویت تعریف کنیم، نه اینکه وامدار هویت دیگران باشیم. معنابخشی کنیم و نه چپاول و استحصال معنا از پیشینیان. برای تاریخ علم و دانش و معرفت، ارزش‌افزوده تولید کنیم به جای مکیدن خون و روح آن.
بیایید بگذاریم بازشناسی و تحلیل حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی به‌ویژه تاریخ، فلسفه و اندیشه نیز همانند علوم دقیقه همچون ریاضی، مهندسی، پزشکی و مانند آن متاع خاص در دست افرادی خاص باشد. به علوم موفق و پیشرو بنگرید؛ کدام‌شان تا این حد گذشته‌نگر و واپس‌گرا هستند. سرک کشیدن و فضولی افتخار نیست. درآوردن و استخراج امور و مقوله‌های شاذ و نادر در آثار تاریخی، نه هنر، که ریاکاری و منفعت‌طلبی است.
بازی با احساسات و عمر دانشجویانی که تازه قدم در عرصه علم گذاشته‌اند و آنان را جارچی اشتهار خود نمودن نه افتخار و زرنگی که رذالت و بی‌صفتی است. بر لوح پاک ضمیر نوآمدگان به عرصه علم و دانشگاه باید مبانی و مبادی توسعه و پیشرفت را تصویر نمود؛ توسعه‌اندیشی؛ زیست در اکنون و برای آینده؛ سناریونویسی واقع‌گرایانه برای تدبیر آینده ایران؛ عمل‌گرایی و تخصص‌گرایی. جعبه ابزار دانشجویان و پژوهشگران نوورود را با ابزارهای کاربردی برای آینده پر کنیم. موضوعات رساله، پایان‌نامه نو و معطوف به آینده ارائه بکنیم. دست‌کم برای یک‌بار هم که شده یک کتاب یا مقاله بنیادین و حرفه‌ای در باب آینده‌پژوهی بخوانیم و در باب آن بیاندیشیم.

علم عقلانی آینده‌نگر یا دانش شهودی رمانتیک؟
انسان‌ها و جوامع شاید بر سه گونه باشند: جوامع شکست‌خورده که هر روز با حسرت به گذشته خود می‌نگرند و در بهترین حالت، مقلدان، احیاگران و منادیان زنده‌کردن و بازیابی گذشته هستند؛ افراد و جوامع سرخوش و کامیاب که در اکنون و حال و اینجا زندگی می‌کنند؛ و سوم افراد و جوامع آوانگارد و مترقی که رو به سوی آینده دارند. بیایید به‌جای تخدیر در عرصه علم، توسعه‌اندیشی را جایگزین مفسرپروری بکنیم. به جای فروکاست سطح مسئله، آن را ارتقا و اعتلا بدهیم.
در طول این سال‌ها به‌نظر می‌رسد نوعی رمانتیسیسم دانشی جایگزین و چیره بر جریان علم‌گرایی در فضای علمی و دانشگاهی شده است. در حقیقت نوعی از اپیستمه و نظام دانایی و پیرو آن قواعد و موازین دانشی و نه علمی و احساسی و نه عقلانی، به نام مسیر درست در حال ترویج است. این نوع تفکر و رویکرد بر روی بخش چشمگیری از دانشگاه‌ها و مؤسسات علمی و مطالعاتی سایه افکنده است؛ و چه سایه شومی! دانش جایگزین علم و گذشته‌گرایی و کهنه‌پرستی به جای آینده‌پژوهی و نگاه معطوف به آتیه شده است. رویکرد حل مسئله در مسلخ تاریخی‌گری ذبح شده است.
به جای تخدیر، نوآوری و خلاقیت را ترویج کنیم. وادی حیرت را گسترده‌دامن‌تر نکنیم. عناصر خیال را جایگزین قواعد علمی نکنیم. تولید علم کنیم و میراث‌خواری نه. به نام علم، دکان و دم دستگاه راه نیاندازیم. علم بالاتر از این کاسبی، جایگاه فضیلت و حقیقت و پرداختن به واقعیت است. برای نفع شخصی و گروهی مناسک‌سازی دانشی نکنیم. عرصه علم ساحت سود و سرمایه نیست.
بازتولید و بازنمایی گذشته در سطحی  دانشی و نه علمی، آن‌هم با رویکردی احساسی و رمانتیک، دوای هیچ دردی نیست. علم عقلانی آینده‌نگر را به دانش شهودی، رمانتیک و دراماتیک فرونکاهیم. حال محیط علمی و دانشگاهی ما چندان خوب نیست، لطفاً بدترش نکنیم. شاخص‌سازی و کار علمی حرفه‌ای اگر سخت است، سکوت کنیم؛ گاهی نشستن باطل به ز ره بادیه پیمودن است، اگر هنرمند و صاحب اندیشه و نظر نیستیم، خاموش نظاره‌گر هنرمندی اهل علم و معرفت باشیم. در پیشگاه تاریخ مسئولیم، مناسک‌سازان دانش و کاسبان تراث نباشیم!
کد مطلب : 338
http://ecovatan.ir/vdcht6nxd23nx.ft2.html
نام شما
آدرس ايميل شما