جهان چگونه ثروتمند شد؟

مسیر پیچیده «رشد مدرن»

امیررضا انگجی، روزنامه دنیای اقتصاد
اگر‏چه نمی‏ توان به معمای توسعه و توسعه نیافتگی کشورها پاسخ یکدستی داد، اما نتیجه تعامل اسرارآمیز جغرافیا، فرهنگ و نهادها و تغییرات جمعیتی تاثیر قابل ‏توجهی بر پایداری فقر یا رشد ثروت کشورها داشته است. بنابراین نمی ‏توان نسخه واحدی برای توسعه اقتصادی و رفع فقر پیچید. با این حال اگرچه هنوز فقر شدید در جهان وجود دارد، اما واقعیت این است که این فقر با بروز خلاقیت و تجارت به سرعت در حال کاهش است. این کاهش از دو قرن پیش آغاز شده و در دهه های اخیر شتاب بیشتری گرفته است و ما شاهد خروج تعداد زیادی از انسان‏ها از تله فقر مطلق هستیم. در 200سال گذشته مردم بهبودهایی را در ثروت، سلامتی و اوقات فراغت تجربه کرده اند که در تاریخ بشری بی‏سابقه است. تولید ناخالص داخلی سرانه به طور تصاعدی رشد کرده و احتمال زنده ماندن کودکان تا بزرگسالی بیشتر است، مردم عمر طولانی‏تر و دسترسی آسان‏تری به تغذیه خوب دارند که تا چند صدسال پیش قابل تصور نبود.
علاقه به کشف معادله شگفت انگیز توسعه و فهم چگونگی ثروتمند شدن جهان عطشی سیرنشدنی است. با وجود توسعه ابزارهای تجربی، تلاش های نظری و پیشرفت های قوم نگارانه و مردم شناسی و توسعه دانش میان رشته ای هنوز رمز و راز چگونگی ثروتمند شدن جهان یا همان معادله اسرارآمیز توسعه کشف نشده است. به نظر نتیجه تعامل اسرارآمیز جغرافیا، فرهنگ و نهادها، روندهای جمعیتی و تاریخ استعمار تاثیر قابل توجهی بر توسعه یا توسعه نیافتگی کشورها داشته است؛ با این حال باز هم نمی توان پاسخ واضحی به معمای توسعه داد. به طور خلاصه، کتاب جدید کویاما و روبین با عنوان «جهان چگونه ثروتمند شد» یک نمای کلی از وضعیت ادبیات تاریخ اقتصادی درباره پازل رشد و پیشرفت اقتصادی ارائه می دهد.

کویاما و روبین از فقر و ثروت ملل می گویند
ما در این نوشتار با مروری بر کتاب «جهان چگونه ثروتمند شد» از مارک کویاما و جرد روبین (2022) نشان می دهیم که ثروت و فقر ملل بیشتر از دریچه تعامل جغرافیا، نهادها، تغییرات جمعیتی و تاریخ قابل فهم است. در این میان فهم چگونگی ثروتمند شدن کشورهای توسعه یافته از این بابت ارزشمند است که به ما در به کارگیری سیاست های درست یا اجتناب از سیاست های هدر دهنده منابع کمک می کند. مارک کویاما و جرد روبین در این کتاب با تجمیع طیف گسترده ای از نظریات مختلف سعی در توسعه فهم ما از ریشه های توسعه و ثروت ملل دارند. اجازه دهید ابتدا به طور خلاصه محتوای کتاب را ارائه کنیم. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است.
در بخش اول، نویسندگان نظریه های اصلی درباره چگونگی ثروتمند شدن جهان را ارائه می دهند. پس از یک فصل مقدماتی، در فصل 2 به بررسی نقش جغرافیا می پردازند. آنها این کار را با بحث درباره نظریات جارد دایموند، درباره اهمیت کوه ها، سواحل و آب و هوا، ارتباط بین جغرافیا و زیرساخت های حمل ونقل و همچنین ارتباط بین جغرافیا و صنعتی شدن انجام می دهند.
فصل سوم به بررسی نقش نهادها می پردازد. در این فصل نویسندگان طیف بسیار گسترده ای از موضوعات و اهمیت آنها برای رشد اقتصادی را ارائه می کنند؛ حقوق مالکیت، سیستم های حقوقی، نهادهای سیاسی، برابری حقوق، نقش نهادها در انقلاب تجاری قرون وسطی در اروپا، اصناف، پارلمان ها و دولت محدود. همگی اینها امتیازهای نهادی منحصر به فرد غرب هستند. فصل چهارم نقش فرهنگ را در توضیح آنچه در اینجا «جهش اروپایی» می نامند، یعنی نقش دین و تاثیر اقتصادی پروتستانیسم (عمدتا به عنوان عامل رشد) را مرور می کند. فصل پنجم بر نقش تغییرات جمعیتی تمرکز دارد. در اینجا نویسندگان فشارهای مالتوسی، تاثیر مرگ سیاه و الگوی ازدواج اروپایی و رابطه بین تغییرات جمعیتی و گذار به رشد اقتصادی مدرن را مورد بحث قرار می دهند.
فصل ششم استعمار و استثمار را مورد بحث قرار می دهد و بر این سوال تمرکز می کند که استعمارگران تا چه اندازه از تجارت برده و نهادهای استعماری سود بردند؟ (در واقع فقط غربی ها!) و نهادهایی که استعمارگران برای تصاحب منابع مستعمرات خود ایجاد کرده اند و اثرات منفی درازمدت آنها چیست؟ بخش دوم کتاب تحلیل تاریخی بیشتری ارائه می کند که تلاش می کند نشان دهد که چرا برخی از نقاط جهان به سرعت ثروتمند شدند، چرا برخی دیگر از آن پیروی کردند و برخی هنوز فقیر هستند.
فصل اول کتاب در کل گزارشی خوش بینانه از اینکه جهان ثروتمندتر شده است، ارائه می دهد. از نظر آنها «جهان ثروتمند است». مطمئنا برخی از نقاط جهان ثروتمندتر از سایرین هستند و میلیون ها نفر هنوز در فقر زندگی می کنند. اما جهان ثروتمندتر از همیشه است و هر روز که می گذرد، ثروتمندتر می شود. بیایید درآمد امروز در سراسر جهان را با برخی از ثروتمندترین کشورهای گذشته مقایسه کنیم. میانگین درآمد در بسیاری از نقاط جهان در حال حاضر بیشتر از متوسط درآمد ثروتمندترین کشور جهان در بیش از یک قرن پیش است. سطح شگفت انگیز ثروت مدرن در مقایسه با ثروتمندترین کشور در سال1800، یعنی بریتانیای کبیر، حتی بیشتر مورد توجه قرار می گیرد.
تقریبا هر کشوری در جهان، به استثنای برخی، عمدتا در جنوب صحرای آفریقا، متوسط درآمد بیشتری نسبت به اقتصاد پیشرو جهان در دو قرن پیش دارد. البته ثروت مدرن بسیار فراتر از درآمد متوسط است. حتی در بسیاری از فقیرترین نقاط جهان، ما چیزهای تجملی داریم که اجداد ما فقط می توانستند رویای آنها را داشته باشند. حتی ثروتمندترین اجداد ما نیز به لوله کشی، برق، واکسیناسیون، مرگ و میر پایین کودکان و امید به زندگی طولانی حسادت می کردند.
درباره آن فکر کنید؛ آیا زندگی فعلی خود را با زندگی یک بارون ثروتمند انگلیسی در سال1200 میلادی عوض می کنید؟ با اینکه شما خدمتکار خواهید داشت و از مزایای اجتماعی و سیاسی ناشی از عضویت در قشر بالایی برخوردار خواهید بود؛ اما شما همچنین می توانید در قلعه ای نامطلوب و ناراحت کننده زندگی کنید و احتمالا چندین فرزندتان در دوران نوزادی می میرند. اگر در میدان نبرد نمی مردید، به احتمال زیاد بر اثر برخی بیماری های قابل درمان مانند اسهال خونی (که پادشاهان انگلیسی جان [1199-1216] و هنری پنجم [1413-1413] را به قتل رساند)، آبله (که باعث مرگ پادشاه فرانسه لوئیس پانزدهم - لوئی پانزدهم تا 1491 و 1716 شد) یا طاعون می میرید. برخی از ما ممکن است زندگی فعلی خود را با بارون عوض کنیم؛ اما بسیاری از ما (از جمله نویسندگان این کتاب) این کار را نمی کنیم.هنوز حجم عظیمی از فقر شدید در جهان وجود دارد. اما واقعیت این است که فقر شدید به سرعت در حال کاهش است. این کاهش از دو قرن پیش آغاز شد و در دهه های اخیر شتاب بیشتری گرفت.
روندها قابل توجه است. فقط دو قرن پیش، 94درصد از مردم جهان با کمتر از 2دلار در روز (به قیمت سال 2016) و 84درصد با کمتر از یک دلار در روز زندگی می کردند. تا سال2015، کمتر از 10درصد از مردم جهان با کمتر از 90/ 1دلار در روز زندگی می کردند و این تعداد همچنان رو به کاهش است. درست است که 10درصد از جهان هنوز تعداد زیادی هستند؛ اما با ادامه ثروتمندتر شدن جهان، این تعداد بیش از پیش کاهش خواهد یافت. نکته فقط این نیست که با ثروتمندتر شدن جهان، فقر مطلق کاهش یافته است. در قرن گذشته بیشتر جهان از مرز معیشتی نیز دورتر شده اند.

به دنبال راه اسمیت
کتاب آدام اسمیت تحقیق درباره ماهیت و علل ثروت ملل (1776) از بسیاری جهات پایه گذاری اقتصاد مدرن را نشان می دهد. این اثر از طریق تحلیل نهادی بازارها، دولت ها و جامعه، پدیده های رشد و صنعتی سازی را که در آن زمان رخ می داد، بررسی کرد. مارک کویاما و جرد روبین با ارائه مروری جامع از ادبیات تاریخ اقتصادی درباره ظهور و گسترش رشد اقتصادی مدرن در کتاب چگونه جهان ثروتمند شد، راه اسمیت را دنبال می کنند. آنها در بررسی خود، چگونگی تاثیر جغرافیا، نهادها، جمعیت، فرهنگ و تاریخ استعماری بر توسعه اقتصادی را مورد بحث قرار می دهند و اینکه چگونه تاثیر متقابل بین این عوامل باعث شده است که برخی کشورها رشد فوق العاده ای را تجربه کنند؛ درحالی که برخی دیگر راکد مانده اند. چگونگی ثروتمند شدن جهان در برهه ای حساس از تاریخ توسعه اقتصادی رخ می دهد. نویسندگان درست می گویند که جهان واقعا غنی است.
در 200 سال گذشته مردم بهبودهایی را در ثروت، سلامتی و اوقات فراغت تجربه کرده اند که کاملا بدون سابقه تاریخی است. تولید ناخالص داخلی سرانه به طور تصاعدی رشد کرده، احتمال زنده ماندن کودکان تا بزرگسالی بیشتر است، مردم عمر طولانی تر و دسترسی آسان تری به تغذیه خوب دارند و بخش قابل توجهی از جمعیت جهان به لوله کشی، برق و سایر خدمات اجتماعی دسترسی دارند که تا چند صد سال پیش غیرقابل تصور بود. همان طور که گالور (2022) اشاره می کند: «بحران در جهان قدیم بحران نبستن کمربند نبوده، بلکه مرگ دسته جمعی بر اثر گرسنگی بوده است.» با وجود رشد سریع اقتصادی مدرن در مقیاس جهانی، جمعیت بزرگی از جهان همچنان منتظر تجربه رشد اقتصادی و مزایای ناشی از آن هستند. بسیاری از کشورهای جنوب صحرای آفریقا دارای تولید ناخالص داخلی کمتر از 10دلار در روز هستند.
همان طور که موفقیت اقتصادی به بهبود دسترسی به تغذیه، مراقبت های بهداشتی، برق و غیره مرتبط است، کشورهایی که عملکرد اقتصادی ضعیفی دارند در این زمینه ها نیز عقب هستند. آیا سیاست هایی وجود دارد که بتوانیم برای گسترش مزایای رشد اقتصادی در سراسر جهان به کار گیریم؟ درسی برای آموختن در این زمینه وجود دارد؟ توجه به اینکه برخی از نقاط جهان چقدر ثروتمند شده اند، می تواند وسوسه انگیز باشد که به دنبال توضیح ساده یا تک علتی برای چگونگی ثروتمند شدن جهان به امید یافتن راه حل های آسان برای فقر جهانی باشیم. سازمان های بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول (IMF) سعی کرده اند با ارائه دسترسی ارزان به سرمایه، تشویق به توسعه نهادهای بهتر و ارائه آموزش، کشورها را از فقر خارج کنند. این تلاش ها برای کاهش فقر موفقیت های متفاوتی را به همراه داشته است.
تحقیقات ارائه شده توسط کویاما و روبین پاسخی به این موضوع می دهد که چرا تلاش ها برای کاهش فقر بین المللی شکست خورده است. عوامل مختلفی مانند جغرافیا، نهادها، جمعیت شناسی، فرهنگ و تاریخ استعمار همگی بر عملکرد اقتصادی تاثیر می گذارند و همه این عوامل به روش های پیچیده ای با یکدیگر در تعامل هستند.
جغرافیا به روش های ساده بر عملکرد اقتصادی تاثیر می گذارد: منابعی را که مردم بدون تجارت به آنها دسترسی دارند، محدود می کند و بر تحرک جمعیت بدون زیرساخت حمل ونقل تاثیر می گذارد. اما جغرافیا همچنین می تواند بر عملکرد اقتصادی از طریق نحوه ارتباط آن با عوامل دیگر تاثیر بگذارد. به عنوان مثال، مناطقی در آفریقا که دارای جغرافیای قابل کشتیرانی بیشتری بودند، متاسفانه مکان های جذاب تری برای تاجران برده بودند تا برده ها را اسیر کنند. درجه بالاتر فعالیت برده داری منجر به سطوح پایین تر اعتماد، تقسیم بندی قومی بیشتر و نهادهای استخراجی بیشتر شد که به افول بعدی مسیر اقتصادی آفریقا منتهی شد.
روش های پیچیده ای که عوامل مختلف با یکدیگر در تعامل هستند، برای کسانی که به دنبال راه حل های ساده برای مشکل توسعه اقتصادی هستند، مشکلی جدی ایجاد می کند. درک رشد اقتصادی که با ترکیب پیچیده ای از عوامل مختلف امکان پذیر شده است، امکان استفاده از کمک های بین المللی برای جرقه زدن رشد اقتصادی مدرن در یک کشور فقیر را زیر سوال می برد. به جای جست وجوی یک گلوله نقره ای برای حل مشکلات مربوط به توسعه اقتصادی، باید با زحمت در تاریخ یک کشور غرق شد تا مشخص شود چگونه به جایی که اکنون هستند، رسیده است. آیا کشور مستعمره بود؟ اگر بله، چه کسی آنها را مستعمره کرده است، در طول استعمار چقدر فعالیت تبلیغی وجود داشته است و در صورت حضور مبلغان، کدام مبلغان وارد کشور شده اند؟
جغرافیا چگونه بر رفتار استعمارگران تاثیر گذاشت، چه نوع نهادهایی قبل از استعمار وجود داشتند و چگونه نهادها با استعمار تغییر کردند؟ فرهنگ چقدر از اعتماد بین فردی حمایت می کند؟ آیا ویژگی های فرهنگی وجود دارند که پایدار باشند و در صورت وجود، آیا این ویژگی ها همچنان هدف مفیدی را دنبال می کنند یا جلوی توسعه را می گیرند؟ همه این سوالات، برای درک چگونگی توسعه یک کشور و در نتیجه برای شناسایی موانع در روند توسعه و تبدیل شدن به یک اقتصاد با قابلیت رشد اقتصادی مدرن مرتبط هستند.
علاوه بر این، سوالات فوق فقط در شناسایی مشکلات مفید هستند، نه پیشنهاد راه حل. اگر فرهنگی اعتماد ناکافی ایجاد کند (در میان جامعه یا دولت) یا حکومتی فاقد ظرفیت دولتی باشد، فاسد باشد یا حاکمیت قانون نداشته باشد یا اگر روندهای جمعیتی کشوری را در دام مالتوسی نگه دارد، چه راه حل هایی وجود دارد؟ چگونه اعتماد ایجاد می کنید، یا به طور قابل اعتمادی حاکمیت قانون را برقرار می کنید یا ظرفیت دولت را بدون تبدیل شدن آن به غارتگر افزایش می دهید؟
بیرون آوردن جهان از فقر را دیگر نمی توان چیزی دانست که صرفا با دادن سرمایه به یک کشور، پشه بند به فقرا یا افزایش معلمان مدرسه میسر شود. تلاش های کشورهای ثروتمند برای طراحی برنامه هایی برای رهایی کشورها از فقر، درحالی که احتمالا انگیزه های نوع دوستانه دارند، چگونگی توسعه اقتصادی در کشورهای ثروتمند را نادیده می گیرند. رشد اقتصادی مدرن نتیجه این است که مردم بتوانند بهتر از دانش موجود در جامعه استفاده کنند. دانش برنامه ریزی اقتصادی در یک جامعه پراکنده و ضمنی است. بازارهای آزاد به مردم این امکان را می دهد که از دانش پراکنده و ضمنی به شیوه ای بسیار موثر استفاده کنند.
اساسا تمام عواملی که کویاما و روبین به عنوان عوامل رشد اقتصادی مدرن معرفی می کنند، به افرادی مربوط می شود که انگیزه ها و قابلیت هایی برای استفاده موثر از دانش اقتصادی در جامعه دارند. حاکمیت قانون، موانع در برابر انباشت ثروت را محدود می کند؛ زیرا به مردم اطمینان می دهد که در برابر سلب مالکیت محافظت می شوند. اعتماد و زیرساخت های حمل ونقل یکپارچگی بازار را افزایش می دهد و امکان تعاملات غیرشخصی و تقسیم کار را فراهم می کند. بردگی یا مستعمره شدن توسط قدرت های خارجی از نظر تاریخی رشد اقتصادی را از طریق تخریب اعتماد و حاکمیت قانون محدود می کند. در نهایت، تله مالتوسی را می توان حتی به عنوان وسیله ای برای از بین بردن امکانات ایجاد دانش اقتصادی در نظر گرفت؛ زیرا اقتصادها را در تولیدات سطح معیشتی به دام می اندازد و در نتیجه توسعه ساختارهای بازار پیچیده تر را محدود می کند.
با توجه به محدودیت های دانشی که سازمان های بین المللی با آن مواجهند، رشد اقتصادی نباید به عنوان چیزی که می تواند توسط آژانس های کمک رسان مهندسی شود، تلقی شود. رشد اقتصادی مدرن نتیجه برنامه ریزی و طراحی اقتصاد توسط نخبگان یا حل سیستم معادلات توسط اقتصاددانان نبوده است. در عوض، رشد اقتصادی مدرن نتیجه پیچیده، اسرارآمیز، زیبا و آشفته جغرافیا، نهادها، فرهنگ و جمعیت شناسی است که با هم در تعامل هستند تا بتوان از دانش اقتصادی استفاده کرد و مردم انگیزه هایی برای استفاده مولد از آن دانش دارند تا توسعه اقتصادی پایدار بماند. با توجه به ماهیت پیچیده و اسرارآمیز رشد اقتصادی مدرن، یکی از بهترین راه ها برای درک آن، قدم زدن در تاریخچه چگونگی و چرایی آن است، اینکه چنین رشدی کجا و چه زمانی آغاز شد و چگونه شروع به گسترش در سراسر جهان کرد.
کویاما و روبین خوانندگان خود را به این سفر دعوت می کنند و با بررسی این سوال ها که چرا بریتانیا منبع رشد اقتصادی مدرن بود، چرا مکان های دیگر عقب ماندند و چگونه رشد اقتصادی مدرن در سراسر جهان گسترش یافت، بحث خود را ادامه می دهند. از نظر آنها بریتانیا برای اولین بار از جغرافیای اروپا سود برد. جغرافیای ناهموار اروپا مانع از تسلط یک دولت واحد بر قاره اروپا شد که به نوبه خود منجر به تکه تکه شدن مداوم اروپا از نظر سیاسی شد. پراکندگی سیاسی به تنوع سیاسی بیشتر و تقسیم بیشتر قدرت بین حاکمان سکولار، رهبران مذهبی و اشراف اجازه داد.
بریتانیا همچنین دارای مزایای منحصر به فردی بود که باعث شد به طور خاص منبع رشد اقتصادی مدرن باشد. تا سال1700، بریتانیا پس از انقلاب شکوهمند دارای ظرفیت دولتی قابل توجهی بود، همچنین حقوق مالکیت امن تر و زیرساخت های حمل ونقل به خوبی توسعه یافته بود. علاوه بر این، اقتصاد بریتانیا بازارگراتر می شد؛ زیرا مردم ساعات کار خود را افزایش می دادند و فرصت های اقتصادی از تجارت اقیانوس اطلس گسترش می یافت. این مجموعه عوامل نهادی و جغرافیایی، محیطی مناسب برای رشد اقتصادی ایجاد کرد. وجود انرژی ارزان، دستمزدهای بالا نسبت به قاره اروپا، نیروی کار زیادی از صنعتگران ماهر و توسعه یک جامعه علمی، همگی منجر به رشد اقتصادی مدرن در بریتانیا شد.
از این توضیحات، کویاما و روبین تاکید بیشتری بر استدلال های جوئل موکر (2009) دارند که ادعا می کند صنعتگران ماهر و دانش علمی منجر به انقلاب صنعتی می شوند و تاکید کمتری بر نظریه رابرت آلن می کنند که انرژی ارزان و دستمزدهای بالا جرقه انقلاب صنعتی در بریتانیا را برانگیخت.
رشد اقتصادی مدرن به طور قابل توجهی سریع تر از سایرین به برخی نقاط گسترش یافت. آمریکای شمالی و اروپای غربی اندکی پس از بریتانیا دگرگونی سریع اقتصادی را تجربه کردند. کشورهای آسیای شرقی تا پس از جنگ جهانی دوم دارای اقتصاد مدرن نبودند. کشورهای جنوب صحرای آفریقا از بسیاری جهات هنوز در انتظار رشد اقتصادی مدرن هستند. نکته ای که نویسندگان بر آن تاکید دارند، این است که درحالی که درک چگونگی ایجاد رشد اقتصادی مدرن پیچیده و دشوار است، جلوگیری از رشد مدرن بسیار آسان است.
برنامه ریزی مرکزی، نهادهای استعماری و استخراجی، بازارهای بسته و محدودیت در فناوری ها موانعی برای جلوگیری از توسعه اقتصادی هستند. این موانع آزادی را محدود می کند و انگیزه های مردم برای نوآوری و بهبود شرایط اقتصادی را مخدوش می کند یا از بین می برد. با این حال، از بین بردن این موانع تضمینی برای تحقق رشد نیست. رشد اقتصادی یک ویژگی نوظهور تعامل موارد مختلف است و نمی تواند از بالا به پایین ایجاد شود. بهترین کاری که سیاستگذاران می توانند انجام دهند این است که موانع رشد مدرن را حذف کنند.
کویاما و روبین به خوانندگان خود پیش بینی های نقطه ای ارائه نمی کنند، خودداری آنها از درگیر شدن در پیش بینی های نقطه ای، راهی تازه و از نظر فکری صادقانه برای تعامل با ادبیات مربوط به رشد اقتصادی است. آنها الگوهای فعالیتی را که منجر به رشد اقتصادی شده است، شناسایی می کنند، مانند حاکمیت قانون، اعتماد بین فردی و ظرفیت دولت. با این حال، آنها همچنین تشخیص می دهند که مجموعه پیچیده ای از پدیده ها وجود دارد که بر این عوامل تاثیر می گذارند و تحت تاثیر آنها قرار می گیرند و همه این عوامل به شیوه ای فوق العاده پیچیده با یکدیگر تعامل دارند.
بنابراین بیشترین چیزی که اقتصاددان رشد می تواند ارائه دهد، الگوی کلی تغییرات مورد انتظار در صورت تغییر یک عامل خاص است. علاوه بر این، آنها نوعی فروتنی فکری برای تشخیص مدرن بودن رشد اقتصادی دارند و بنابراین ما تجربه محدودی برای درک چگونگی وقوع آن داریم. اینکه رشد اقتصادی در گذشته از یک الگوی خاص پیروی کرده است، به این معنا نیست که سایر الگوهای رشد قابل دوام نیستند. دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون در کتاب «راه باریک آزادی» اگرچه حکایتی مفصل از افتادن اروپا و جهان غرب در دالان باریک آزادی و توسعه ارائه می کنند، اما زمانی که نوبت به ارائه یک پاسخ روشن به این سوال که چرا اروپا چنین تحولاتی را تجربه کرد می رسد، می گویند: «پاسخ واضح نیست.» پاسخ شاید توازنی بخت آور باشد که میان اقتدار حاکمیت های متمرکز و قدرت مردان عادی ایجاد شد.
به طور خلاصه، کتاب جدید کویاما و روبین یک نمای کلی از وضعیت ادبیات تاریخ اقتصادی درباره پازل رشد و پیشرفت اقتصادی ارائه می دهد. کتاب آنها وانمود نمی کند که همه پاسخ ها را دارد. برعکس، کتاب آنها باید پرسش های بیشتری را در ذهن خواننده ایجاد کند؛ مانند اینکه چگونه استدلال های آلن و موکر باید در درک انقلاب صنعتی در بریتانیا متعادل شود. با این حال نکته محوری کتاب تعامل جغرافیا، فرهنگ، تغییرات جمعیتی و تاریخ و تاثیر پیچیده و اسرارآمیز آنها بر عملکرد اقتصاد است.
کد مطلب : 305
http://ecovatan.ir/vdcbusbfprhbg.iur.html
نام شما
آدرس ايميل شما