همواره مترجم ماندن یعنی همواره پیرو و وابسته ماندن، به دنبال «دیگری» راه رفتن، یا چشم به دهان «دیگری» دوختن. با ترجمه می توان تفکر «داشت» اما نمی توان «تفکر کرد». فرق فارقی هست میان داشتن و رفتن و شدن. داشتن می تواند به معنای تصاحب و تملک سرمایه «دیگری» باشد اما برای آنکه چیزی از آن خودمان باشد باید آغاز کرد و رفت و شد؛ به استقلال و آزادی از «دیگری» رسید.
ترجمه از آثار غربی برای جامعه هایی که تاکنون در حوزه های مختلف فرهنگی نتوانسته اند پدیدآورنده یا آفریننده باشند و دست به ابداع و ابتکار بزنند و در عرصه هایی حتی نتوانسته اند روش پژوهش غربی را یاد بگیرند کاری است اجتناب ناپذیر. دوره جدید تاریخ ما به ناگزیر صرفا دوره تقلید و اقتدا می توانست باشد زیرا برای محقق و مبدع بودن از هرگونه امکان و استعداد و پشتوانه تاریخی تهی شده بودیم. معنا و مقصود ترجمه جز برگرداندن کلمات و مفاهیم و عبارات «دیگری» در زبان مبدا به کلمات و مفاهیم و عبارات خویشتن در زبان مقصد به منظور آگاهی از سخن و رای و اندیشه و نظریه و رویکرد و نگاه و دیدگاه آن «دیگری» نیست. فرهنگ پیر و فرتوت و سترون چاره ای جز پیروی از فرهنگ جوان و سرزنده و زایا نداشت و ندارد. برخلاف سنت های تاریخی پیرسالار و پدرسالار، انکار پدران و نقد و رد سنت ها و اندیشه ها و باورها و آداب نیاکان و نوزایی ها (رنسانس)ی پیوسته و مداوم، تاریخی به قدمت تاریخ غرب دارد.
به هر حال، ترجمه به معنای نوعی ره آموزی و پیروی امری ضروری برای ماست. برای خواب زدگان دورافتاده از قافله علم و فن و فکر و فلسفه جز ترجمه به معنای تقلید راهی باقی نمانده بود. از بیش از صد سال پیش نیز منورالفکران و تجددخواهان ایرانی برای تشبه به فرنگ و فرنگی راهی جز ترجمه بلد نبودند و توصیه نمی کردند. پس جز ترجمه چاره ای وجود نداشته و ندارد.
راهکاری جز ترجمه نیست
ما بیش از صد سال است که همه اجزای فرهنگ و هویت مان را با روش ها و معیارها و قواعد غربیان می فهمیم. بیش از صد سال است که تاریخ و ادب و عرفان و حتی «زبان» و «دین»مان را با عینک غربی می بینیم و براساس روش های غربی می فهمیم. آیا این به آن معنا نیست که ما خودمان را صرفا با عینک غربی می توانیم بشناسیم و صرفا به کمک او می توانیم از کیستی و چیستی و وجود و ماهیت خود آگاه شویم؟ شناخت و دید و نظر ما مدت مدیدی است که فرع و طفیلی دید غربی است. کسانی که می گویند غربیان نمی توانند وضع خاص ما و خصوصیت جامعه ایران را بفهمند از یک حیث درست می گویند اما از حیث دیگر نمی دانند که خودشان برای شناخت خویشتن کنونی شان مجبورند خود را در آیینه غربی ببینند زیرا بدون استمداد از بینش و روش غربی قادر به درک وضع شان نیستند و این را نگرش و رویکرد و آثار همان افراد بهتر از هر شاهد و قرینه دیگر نشان می دهد. اینجا و همه جا را غرب فرا گرفته است با این تفاوت که آنچه اینجاست کاریکاتور است نه اصل.
اما تمام نکته شایان توجه و تامل در تاریخ ترجمه به معنای تقلید این است که اگر چپ ما هشتاد سال پیش از مارکس و مارکسیست های مطرح و مشهور آن زمان نظیر انگلس و لنین و مائو و تروتسکی و گرامشی و استالین ترجمه و تقلید می کرد چپ کنونی ما نیز از مارکسیست های امروزین (امثال آدورنو، مارکوزه، چامسکی و بدیو، آگامبن و ژیژک) ترجمه و تقلید می کند؛ اگر لیبرال های هشتاد، نود سال پیش از لیبرال های نامور آن زمان مانند لاک و منتسکیو و ولتر و استوارت میل و ارنست رنان ترجمه و تقلید می کردند لیبرال های کنونی نیز از امثال هایک و نازیک و پوپر و فوکویاما و پینکر ترجمه و تقلید می کنند. در این مدت نسبتا طولانی ترجمه کرده ایم و همچنان مشغولیم.
به راه ترجمه رفتن به از نشستن باطل
ما مترجم و مقلد بوده ایم و همان هم مانده ایم. این امر فی نفسه هیچ عیب و ایرادی ندارد زیرا دست کم می توان گفت که «به راه ترجمه رفتن به از نشستن باطل»! اما آیا این وضع حاکی از این نیست که ما بدون غرب و آثار غربی قادر به ادامه حیات ذهنی و فکری خویش نیستیم؟ آیا این وضع به این معنا نیست که ما بدون فرهنگ غرب و بدون ترجمه از آن قادر به زیستن در ساحت نظر و عمل نیستیم؟ اگر این را بدانیم دست کم اندکی از خود و وضع و کار خود آگاه شده ایم و دست کم باید قدری از استغنا و خودبینی و خودخواهی و کبر و نخوت مان بکاهیم و ذره ای فروتنی را نیز تجربه کنیم. اما آیا به این نکته توجه و تفطن داریم؟
با ترجمه می توان تفکر داشت، نمی توان تفکر کرد
همواره مترجم ماندن یعنی همواره پیرو و وابسته ماندن، به دنبال «دیگری» راه رفتن، یا چشم به دهان «دیگری» دوختن. با ترجمه می توان تفکر «داشت» اما نمی توان «تفکر کرد». فرق فارقی هست میان داشتن و رفتن و شدن. داشتن می تواند به معنای تصاحب و تملک سرمایه «دیگری» باشد اما برای آنکه چیزی از آن خودمان باشد باید آغاز کرد و رفت و شد؛ به استقلال و آزادی از «دیگری» رسید. اما تا آنجا که استعداد و استقلالی برای نوآوری در حوزه هایی از فرهنگ و اندیشه و دانش وجود نداشته باشد باید ترجمه کرد. برای نیل به مرتبه خلاقیت و اصالت در اندیشیدن و نوشتن باید به کار ترجمه ادامه داد. به هر حال، ترجمه کردن هزار مرتبه بهتر از ترجمه نکردن و «نشستن باطل» است.
شاید در آستانه ترجمه ایستادن نیز کار کوچکی نباشد! به هر تقدیر، ورود به داخل اندیشه جدید و فهم و دریافت دشواری ها و اسرار درونی پیچیده آن را شرایط و امکاناتی می بایست که ما تاکنون فاقد آنها بوده ایم.
مترجم سالاری
با این اوصاف، واضح است که مترجم در جامعه ما شان و مقام و ارج و احترام خاصی داشته باشد. اما این جایگاه بلند موجب شده است که امر بر بیشتر مترجمان کنونی مشتبه شود و آنها علی الاغلب خود را در جای فیلسوفان و عالمان و نویسندگان غربی تصور کنند. در ممالک پیشرفته نام مترجم کمتر روی جلد کتاب می آید و بیشتر در داخل کتاب با حروفی ریزتر از اسم صاحب اثر ذکر می شود. اما در کشور ما اسم مترجم گاه مشهورتر از نام مولف یا نویسنده است. کافی است کتابی را استاد عزت الله فولادوند ترجمه کند، زود می خریم بی آنکه بدانیم نویسنده کیست و کجایی است. کم نیستند کسانی که «هستی و زمان» را با سیاوش جمادی و «سنجش خرد ناب» را با میر شمس الدین ادیب سلطانی و «دیالکتیک روشنگری» را با مراد فرهادپور و... می شناسند درحالی که عکس آن درست است.
نسل جدید مترجمان محترم، متاسفانه، وضع بدتری دارند و در واقع خود را هیوم و کانت و هگل (به ویژه هگل) و اسپینوزا، مارکس، کاسیرر، سارتر، راسل، لوکاچ، هیدگر، آدورنو، هابرماس، دریدا، فوکو، دولوز، ژیژک، آگامبن و... می پندارند! انصافا نسل های قدیم تر مترجمان فاقد چنین ادعا و توهمی بودند. استادان فقید، محمدحسن لطفی تبریزی و عباس زریاب خویی، رضا سید حسینی، منوچهر بزرگمهر، نجف دریابندری، استادان عزیز، فولادوند و ادیب سلطانی و پرهام و... هیچ کدام داعیه هم سنگی و هم ترازی با متفکران و نویسندگان غرب را در سر نمی پروراندند. زنده یاد دکتر لطفی تبریزی در جایی تعریف کرده است که ما اولین بار که «آپولوژی» افلاطون را بعد از کودتای 28 مرداد به فارسی ترجمه کردیم چاپ نخست بدون اسم مترجم منتشر شد چرا که فکر می کردیم خدمت فرهنگی در جهت آگاهی مردم نیازی به اسم مترجم و مشخصات او ندارد. بعدها به اصرار دیگران یا ناشر، اسم مترجم هم روی جلد قید شد. آن نگاه و نگرش به ترجمه کجا و این شیفتگی به نام کجا! این صرفا یکی از عواقب مترجم و مقلد ماندن بلندمدت ماست.