برای تعریف ماهیت روشنفکری در ایران می توان چند شاخصه ذکر کرد؛ این جریان در طول تاریخ خود به طور ثابت به نیروهای بیگانه (از سفارتخانه ها تا محافل سری) وابستگی ارگانیک داشته و برخلاف مناطق دیگر دنیا، فاقد جوشش درونی بوده است. مرور این نسبت ها و ارتباطات سازمانی می تواند شناخت ماهیت این جریان را تسهیل کند. راز وابستگی روشنفکری به بیرون نیز در شاخصه دوم این جریان نهفته است؛ روشنفکران تجددمآب ایرانی دچار نوعی شیفتگی در برابر غرب و متعاقبا، گرفتار نوعی گسست از وطن و زیست جهان خود هستند. این «از-خود-بیگانگی» بهترین محمل برای جذب این افراد در سفارتخانه های خارجی و تحقق منافع، اهداف و منویات سیاسی و اعتقادی دولت های بیگانه است؛ موضوعی که باعث شده تاریخ زیست روشنفکری حتی با اقداماتی مانند ترور و خشونت فیزیکی علیه مخالفان غرب گرایی هم گره بخورد. شاخصه دیگر این جریان، تخصص ستیزی است؛ این ویژگی تاکنون عاملی بوده برای ورود و دخالت این جماعت در هر حوزه ای که از قضا در آن بهره ای از دانش و تخصص، بجز قدری اطلاعات عمومی نداشته و ندارند. این عارضه «همه چیز دانی» به طور تاریخی دامنگیر روشنفکران معاصر بوده و در مقطع کنونی نیز ملاحظه می شود که با استفاده از امکان اشتراک گذاری مطالب در فضای مجازی، این جهل مرکب را بازتولید و توزیع کرده و در مباحث تخصصی، از فلسفه گرفته تا روابط بین الملل، اظهارنظر می کنند. حقیقت این است که روشنفکر نه فیلسوف است و نه دانشمند و به لحاظ هویتی، ریشه در هیچ زمینی نداشته و بین زمین و آسمان معلق است. اما همان طور که گفته شد، حیات روشنفکری در ایران با خشونت کلامی و حتی حذف فیزیکی مخالفان گره خورده است؛ موضوعی که در نگاه نخست به دلیل برساخت تبلیغاتی این جریان، دور از ذهن به نظر می رسد، اما همان گونه که در ادامه خواهد آمد، به دلیل ریشه های بابی (ازلی) و بهایی این جریان، ملاحظه خواهد شد که نه تنها در ترویج و تبلیغ؛ بلکه در ارتکاب عملی به جنایت و ترور و تهدید مخالفان، مصادیق متعددی برای اثبات و تایید وجود دارد.
روشنفکری؛ جریانی اجتماعی یا محفلی سیاسی؟
همان طور که گفته شد، جریان روشنفکری به دلیل دلبستگی و وابستگی هویتی و تاریخی به خارج از وطن، همواره در معرض سوءاستفاده نیروهای بیگانه بوده است و در این راستا، برخی خواسته و آگاهانه و برخی دیگر ناخواسته و ناخودآگاه تبدیل به مجری منویات و ماموریت های ابلاغی دولت ها و سازمان های ضدایرانی شدند. بنابراین، کارکرد نظری و گفتمان سازی اجتماعی جریان روشنفکری در ایران را ذیل اهداف سیاسی باید تعریف و ملاحظه کرد؛ اینجا است که نقش این جریان در توجیه و ترویج گفتمان خشونت و ترور - خصوصا در آشوب ها یا مقاطعی که قدرت مسلط و مقتدری حاکم نبوده - قابل بازخوانی است. علاوه بر مرور تاریخی خشونت آفرینی محافل روشنفکری، ضروری است به تطبیق و بررسی نقش این گروه ها در آشوب های معاصر نیز پرداخته شود. خصوصا در حال حاضر و پس از شکست دو فاز آشوب در کشور، یعنی فازهای تجمع سازی اعتراضی و اخلال اقتصادی. سرویس های بیگانه، به خصوص سازمان اطلاعات مرکزی امریکا در حال برنامه ریزی برای تحقق گام سوم، یعنی اقدامات مسلحانه و تروریستی هستند؛ موضوعی که در بیانیه مشترک دو نهاد امنیتی کشور، یعنی وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه هم به آن اشاره شد. مساله این است که عملیاتی شدن این فاز، نیازمند نوعی پیوست پیشینی ادراکی و روانی است که برحسب آن بتوان اقدامات خشونت بار را در افکار عمومی و همچنین در نظر خود عاملان خشونت از لحاظ اخلاقی و منطقی توجیه کرد. در اینجا چنین ماموریتی، نه برعهده رسانه ها؛ بلکه بر عهده روشنفکران غربگرا و وابسته است و در این نوشتار، ابتدا به نقش روشنفکری در دامن زدن مستقیم یا غیرمستقیم به خشونت، آشوب و قتل مخالفان در دو قرن گذشته و در ادامه به ماموریت کنونی این جریان در توجیه خشونت و آشوب آفرینی پرداخته می شود.
توسل به ترور برای تسهیل نفوذ امریکا در ایران!
پس از مشروطه و در دوره پایانی عمر سلسله قاجار، گروهکی به واسطه انتشار شب نامه و اعلامیه هایی عمدتا تهدیدآمیز، موجودیت خود را اعلام کرد. اعضای اولیه و اصلی این انجمن زیرزمینی را افرادی همچون میرپنج اسدالله خان ابوالفتح زاده، میرزاده ابراهیم خان منشی زاده و محمدنظر خان مشکات الممالک (صندوق دار لژ فراماسونری بیداری ایران) تشکیل می دادند که جملگی هم بهایی بودند و هم عضو لژ فراماسونری «بیداری ایران.» هدف گروه موسوم به «کمیته مجازات» ترور افرادی بود که ایشان را «ایادی بیگانه» می خواندند، درحالی که با نگاهی به افراد ترور شده یا تهدید شده می توان به نقض مدعای این گروه تروریستی پی برد. «کمیته مجازات» را باید نخستین صورت ابتدایی تروریسم مدرن در ایران دانست که هم به صورت مستقیم و هم به صورت باواسطه در استخدام دولت ایالات متحده عمل می کرد. با توجه به محتوای بیانیه های ادعایی ایشان مبنی بر مجازات افراد مرتبط با دو دولت روس و انگلیس، در کنار هواداری علنی از امریکا به نظر می رسد که این گروهک یکی از اولین پیشران های تسهیل نفوذ دولت ایالات متحده در ایران از طریق مقابله با رقبای امریکا باشد. یکی از نشانه هایی که تسهیل گری این گروه برای نفوذ امریکا در ایران را تایید می کند، ماجرای حضور مورگان شوستر، نیروی اقتصادی دولت امریکا و نحوه خروج او از ایران است؛ از یک سو، بنا بر گزارش های تاریخی، اعضای بهایی کمیته مجازات مانند ابوالفتح زاده و منشی زاده و مشکات الممالک، قبلا کارمندان شوستر در مالیه بودند - پیش از این، حتی می توان به مسمومیت پدر منشی زاده توسط افسران روس قزاقخانه و کینه او از روس ها اشاره کرد- و از سوی دیگر، دولت امریکا به واسطه این گروه های ترور و فشار قصد داشت نوعی موازنه جدید در ایران ایجاد کند که با مقاومت جدی طرف های روس و انگلیس مواجه شد و مجبور شد تحت فشار روسیه تزاری و همراهی انگلیسی ها، شوستر را از ایران خارج کند؛ چندی پس از خروج مورگان شوستر از ایران در سال 1290 کمیته مجازات نیز ضربه خورد و اعضای آن دستگیر و محاکمه شدند. با رفتن شوستر، بهائیان ایران و مشروطه خواهان که اصلی ترین حامیان نفوذ امریکا در ایران به جای روس و انگلیس بودند به شدت خروج او را محکوم کردند؛ حتی عارف قزوینی، تصنیف زیر را در این باره سرود:
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود
گر رود «شوستر» از ایران، رود ایران بر باد / ای جوانان! مگذارید که ایران برود...
منورالفکران بابی؛ پدرخوانده های «کمیته مجازات»
بنابر مواردی که گفته شد، چهار مولفه پیوسته را در برساخت ماهیت و عملکرد گروهک تروریستی «کمیته مجازات» باید در نظر گرفت: بهائیت، جریان روشنفکری، انجمن های سری فراماسونری و در نهایت، دولت امریکا. اما فارغ از بحث ماهیت و برنامه گروهک تروریستی «کمیته مجازات»، باید به بنیادهای فکری و پدران معنوی آن اشاره کرد. ناگفته نماند که قبل از کمیته مجازات، یک گروه ترور و فشار دیگر ذیل حزب مشروطه خواه «دموکرات» به نام «کمیته غیرت» به رهبری سیدحسن تقی زاده (منورالفکر سکولار) و یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی و از مشروطه خواهان افراطی به نام میرزا ابراهیم تبریزی و سه فرد نام برده تشکیل شد که در جریان به توپ بستن مجلس، میرزا ابراهیم تبریزی به قتل رسید و پس از آن، کمیته جدید (مجازات) با نام و اساسنامه جدید تشکیل شد. طبق گزارش منابع تاریخی، اولا اعضای اصلی کمیته، بهایی های معاند با اسلامگرایان سنتی و مخالف نفوذ بیگانگان مانند شیخ فضل الله نوری و حتی مشروطه خواهانی همچون آیت الله بهبهانی بودند و در ترور یا اعدام و حذف نیروهای مشروعه خواه نقش اساسی داشتند، به طور مثال، هم ترور نافرجام شیخ فضل الله نوری، به دست کریم دواتگر - تروریست باسابقه و نخستین عامل ترورهای کمیته مجازات و دومین قربانی ترورهای کمیته - انجام شد و هم ترور سید عبدالله بهبهانی، مخالف شیخ فضل الله و از رهبران دینی مشروطه و سایر علما و مجتهدین مثل صدرالعلما به دست این گروه صورت گرفت و هم محدث قمی و شهید سید حسن مدرس تهدید به مرگ شدند.ثانیا به طور مستقیم تحت نفوذ معنوی و سیاسی روشنفکران و تجددمآبان قهاری همچون تقی زاده عمل می کردند. اساسا حزب «دموکرات» مجلس شورای ملی، یکی از خاستگاه های کمیته مجازات بود و پیش از تاسیس کمیته به دستور تقی زاده، ترور نیروهای اسلامگرا و مخالف را برعهده داشت. در منابع تاریخی در مورد قتل سید عبدالله بهبهانی آمده است: «در مرداد 1289 حسین لله از عوامل وابسته به شبکه تقی زاده، ابوالفتح زاده و منشی زاده، قبل از تشکیل کمیته مجازات، سید عبدالله بهبهانی از رهبران روحانی مشروطه را ترور کرد. در همان زمان برخی معتقد بودند دموکرات ها به رهبری تقی زاده عامل ترور این مجتهد شیعه است.»
نتیجه ای که از تامل در این ترورها و تهدیدها می توان استنباط کرد این است که این مجتهدان تراز اول که عمدتا از شاگردان میرزای شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو)، شیخ انصاری و آخوند خراسانی و سایر استوانه های فقاهت شیعی بودند، جزو مخالفان نفوذ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بیگانگان در کشور بودند و این اقدامات را از یک سو، باید انتقام فتوای تاریخی تنباکو و از سوی دیگر، نوعی اقدام بازدارنده سخت برای ارعاب علمای مسلمان دانست. لذا دو کار ویژه حذف نیروهای اسلامگرا و تسهیل روند نفوذ امریکا از طریق تضعیف و کنار زدن نیروهای وابسته به روس (روسوفیل) و انگلیس (انگلوفیل) را باید به عنوان ماموریت اصلی این گروه تلقی کرد.
در پایان خالی از فایده نیست که جمله تاریخی سید حسن تقی زاده در باب ضرورت مهیا ساختن فضا برای دخالت دولت امریکا در اداره امور کشور نقل شود، البته غربزدگی او را نمی توان منحصر در امریکاگرایی دانست؛ چراکه دوره ای در قامت «انگلوفیل» طرفدار نفوذ انگلستان در ایران بود و مدتی به کسوت «ژرمانوفیل» درآمد و از منافع آلمان دفاع می کرد و روزگاری هم طرفدار امریکا شد. او درباره ضرورت سپردن زمام امور کشور به امریکایی ها در نامه ای به محمود افشار یزدی نوشته بود: «اگر مطلب عمده - که به عقیده اینجانب کشیدن امریکایی ها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است - سر بگیرد، عنقریب، کارها به جاده اصلاح می افتند. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که امریکا را به ایران کشید، امتیازات داد، مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف را از آنها آورد... .»