میتوان گفت «نظریهپردازی در باب چگونگی» رخداد امور و «مشاهده و آزمایش تجربی» با استفاده از مصنوعات تکنولوژیک، دو بال اصلی علم جدید هستند که تحقق علم بدون هر یک، به کلی غیر ممکن است.
برای انسان در طول تاریخ حیات خود، علم و دانش در هر دورهای، معنای خاص و منحصر به فردی داشته است به طوری که میان معانی علم در دورههای تمدنی مختلف، تفاوتهای بنیادینی در موضوع، روش، منبع، غایت و نهاد اجتماعی علم، قابل مشاهده است. در دوران مدرن اما، علوم طبیعی یا Natural Science به گونهای هیمنه و مقبولیت عام در سراسر جهان یافته است و در کمیت نیز به میزانی رشد نموده است که با هیچ دورهی دیگری قابل مقایسه نیست.
این حد از گسترش و نفوذ علم طبیعی جدید در جهانبینی انسان مدرن، جدای از تمامی علل تاریخی و اجتماعیای که دارد، تا حدودی مرهون ویژگیها و مؤلفههای خاصی در درون خود است، که آن را از علم در دیگر دورهای تمدن بشری، و نیز دیگر حوزههای دانشی انسان همچون علوم اجتماعی، دین و فلسفه، متمایز ساخته است. در این نوشتار کوتاه قصد آن داریم که برخی از این وجوه ممتاز و اختصاصی علم مدرن را مورد اشاره قرار دهیم و در همین راستا برخی از نقاط عطف تاریخ علم را که در تکوّن علم جدید حایز اهمیت است از نظر میگذرانیم.
نفی مرجعیت و اتکا به عینیت تجربی
یکی از ویژگیهای ممتاز علم جدید آن است که میکوشد تا جایی که امکان دارد، معرفت خود را تنها از راه تجربه به دست آورده و اعتباری برای اقوالی که به تجربه نیازموده است قائل نشود. لذا است که با وجود سیطرهی عمیق و گستردهای که طبیعیات ارسطو از قرن چهاردهم تا هفدهم میلادی داشت، شاهد آنیم که دانشمندان و فیلسوفانی همچون داوینچی، گالیله، دکارت و فرانسیس بیکن بر نفی مرجعیت سخنان ارسطو و نیز تفاسیر توماسی از کتاب مقدس و در مقابل، بر مرجعیت نهایی مشاهدات تجربی تأکید کردند. به علاوه فرانسیس بیکن نشان داد که استنتاج قیاسی چیزی بر دانش ما نمیافزاید و تنها راه کسب دانش، استقرا از راه گردآوری، طبقهبندی و نهایتاً تعمیم مشاهدات است.
همچنین بر همین سیاق بود که پس از مجادلات بسیاری که بر سر نظریهی خورشیدمرکزی کپرنیک در مقابل نظریهی بطلمیوسی، وجود داشت در نهایت تلسکوپ گالیله این نظریه را با ارجاع به واقعیت محسوس، تأیید نمود. این تأیید نیز به نحوی بود که هر کس میخواست میتوانست خودش نیز آن را آزمون کند و لذا از «عینیت علمی» بهرهمند بود. تکیه بر مشاهدات تجربی و داوری در مورد نظریات علمی از طریق انجام آزمایش با بهرهگیری از ابزارهای تکنولوژیک، امروزه اصلی جاافتاده برای فعالیت علمی در سراسر جهان است.
محاسبهی چگونگی به جای تبیین غایی
در نظام ارسطویی برای پاسخ به پرسشهایی مانند اینکه «چرا اشیا سقوط میکنند؟»، تبیین بر اساس «غایت» و هدفهای آینده انجام میگرفت، نه صرفاً با نظر به رویدادهای گذشته. آنچه اصولاً مورد توجه و دارای اهمیت بود نهایتِ غایی شیء بود، و همین غایت نیز، امری بود که روند تغییر و حرکت شیء را توجیه مینمود. اما گالیله با تغییر پرسش به پرسشهایی همچون اینکه «اشیا چگونه سقوط میکنند؟»، توجه خود را به روند تفصیلی تحول لحظهبهلحظهی شیء معطوف کرد. او بدون آنکه در رابطه با غایت و چرایی پدیدهها نظری ابراز کند، تلاش نمود که تنها به همین پرسش آن هم از راه محاسبات ریاضی پاسخ گوید.
او در جستجوی تبیینی بود که بتواند با استفاده از یک معادلهی ریاضی، وضعیت دقیق شیء را در هر لحظه گزارش دهد، نه آنکه صرفاً یک ربط منطقی میان کلیت آن تغییر و غایت نهایی آن بیان کند. لذا گالیله بحث از قوه و فعل را به کلی مسکوت گذاشت و حرکت را از دریچهی تغییرات لحظهای شیء، در مرکز توجه قرار داد. با این حال، با گذشت سالیان، طی دههها و سدههای پس از گالیله، تبیین محاسباتی و ریاضیاتی در باب پدیدهها، به کلی جای تبیین غایی را هم گرفت و علت چرایی رخداد پدیدهها نیز، دیگر نه رسیدن به غایت نهفته در آنها، بلکه تبعیت از قوانین ریاضیاتی حاکم در طبیعت پنداشته شد.
ریاضیات به عنوان زبان علوم طبیعی
اهمیت استفاده از ریاضیات در توصیف و تبیین پدیدههای فیزیکی را نباید دست کم گرفت. در ابتدا، مثلاً در احتجاجات کپرنیک و سپس کپلر به نفع نظریهی خورشیدمرکزی، اصلیترین دلیل اقامه شده از سوی آنان، سادگی ریاضیاتی نظریهی خودشان نسبت به نظریهی بطلمیوسی بود. نگاه این دو بیشتر مبتنی بر باورهای اسرارآمیز فیثاغوری در باب عالم بود همچون باور به راز اعداد، کمال هندسی و موسیقی افلاک. اما رفتهرفته، هم عناصر عرفانی و دینی به نفع مشاهدات تجربی و عینی از صحنه خارج شد و هم به صورت روزافزون، به جهان به صورت یک ساختار ریاضیاتی نگریسته میشد. این موضوع تا به اینجا رسید که تنها آنچه کیفیات اولیه خوانده میشد، مانند جرم و حرکت، خصیصه-های عینی و مستقل از مشاهدهگر دانسته شدند؛ چرا که موضوع تحقیق علمی قرار گرفته و قابل بیان عینی به صورت ریاضیاتی برای همگان بودند.
در مقابل اموری همچون رنگ، حرارت و درد نه واقعیتهایی خارجی که صرفاً به عنوان واکنشهای ادراکی حواس نسبت به جهان خارج تلقی میشدند. این دوگانهانگاری که بیان فلسفی آن در دکارت به اوج خود رسید و در طول تاریخ اندیشه مورد انتقادات بسیاری نیز قرار گرفته است، ریشه در همین نگاه به طبیعت دارد که آنچه واقعی و بیرونی است، تنها آن چیزی است که به شکل عددی و ریاضیاتی قابل بیان و صورتبندی باشد.
به هر حال، چه عالم خارج تنها عددی و ریاضیاتی باشد چه نباشد، و چه اینکه نظریههای علمی صرفاً از عناصر ریاضیاتی سادهای همچون اعداد استفاده میکنند یا با استعارههای پیچیدهتری عجین هستند، این را میتوان اظهار داشت که «نظریهپردازی در باب چگونگی» رخداد امور و «مشاهده و آزمایش تجربی» با استفاده از مصنوعات تکنولوژیک، دو بال اصلی علم جدید هستند که تحقق علم بدون هر یک، به کلی غیر ممکن است. این «استدلال دو سویه» میان نظریه و آزمایش، هستهی مشترک فعالیت علمی در تمام دوران مدرن، از گالیله گرفته تا آزمایشگاه عظیم سرن، است؛ و همچنین اصلیترین امری است که امروزه نیز آن را از دیگر حوزههای دانشی انسان همچون علوم اجتماعی، فلسفه و دین، متمایز ساخته است.
منابع
باربور، ا. (1392). دین و علم. (ترجمه پیروز فطورچی.) تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
دمپییر، و. (1392). تاریخ علم. (ترجمه عبدالحسین آذرنگ.) تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).