ایده ایرانشهری سیدجواد طباطبایی و نقد و نظرهای مرحوم فیرحی پیرامون آن

ایرانشهر تکه پاره؟!

سیدمیثم میرتاج‌الدینی، روزنامه همشهری
به‌گفته فیرحی، طباطبایی توضیح دقیق و منسجمی از نظریه ایرانشهری و ملیت ایرانی ندارد. البته خود طباطبایی دلیل این عدم‌انسجام را در «پیچیده بودن واقعیت ایران» می‌داند. طباطبایی در آخرین اثر خود با عنوان «ملت، دولت و حکومت قانون» نه از نظریه فلسفی- تاریخی بلکه از «شهودی» در این‌باره سخن می‌گوید که حاصل «دهه‌ها پرسه زدن در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران» است.
در حوادث اخیر که اعتراضات و اغتشاشاتی را در پی داشت، نظریه‌پردازان و نظرورزان متعددی به تحلیل اوضاع پرداختند. در این میان سیدجواد طباطبایی به‌عنوان یکی از مدعیان نظریه‌پردازی درباره ایران که با ایده ایرانشهری خودش را مطرح کرده است، تحلیل‌هایی را در راستای تحمیل تئوری بر واقعیت منتشر ساخت.
دقت در تحلیل‌های سیدجواد طباطبایی به راحتی دلالت‌های متناقض آن را مشخص می‌کند. چنانچه پیش از این دقت افرادی چون داوود فیرحی در ایده ایرانشهری، تناقضات و ابهام‌های آن را هویدا کرده بود. در نوشتار پیش‌رو تأملات اندیشمندانه و دقیق مرحوم فیرحی را در نقد و بررسی ایده ایرانشهری تقدیم نگاه شما خواهیم کرد.
ایرانشهری امروز، بیشتر با ادبیات و آثار سیدجواد طباطبایی گره خورده است. اگر مسئله جلال و شریعتی بازگشت به خویشتن از مجرای مذهب بود، برای طباطبایی مسئله اصلی ایرانی است که کانون آن نه در اکنون و حتی دوره اسلامی، بلکه در گذشته پیشا اسلامی قرار دارد. سیدجواد طباطبایی می‌کوشد اولا بین فلسفه ایرانی و اسلامی تفکیک قائل شود و ثانیا اولویت و اصالت را به اندیشه ایران داده به‌ویژه جانب ایران قدیم بایستد.
سیدجواد طباطبایی دیدگاه خاصی درباره نسبت دیانت و ملیت ایرانی دارد. به‌نظر او نه ایران را می‌توان درون کلیت اسلام دید آنگونه که آل‌احمد و شریعتی می‌دیدند و نه اسلام را در کنار ملیت ایرانی، آنگونه که او از ظاهر کلام دکتر داوری می‌فهمد بلکه دیانت برای طباطبایی همواره «بخشی از فرهنگ ملی» ایران است و به همین دلیل هم، تاریخ فکر در ایران را به ۲دوره اسلامی و قبل آن تقسیم می‌کند.
وی بر این اندیشه است که ایران نه جزئی از تاریخ و جهان اسلام بلکه همواره در ناحیه‌ای در «درون بیرون» آن قرار داشته است؛ ناحیه‌ای که هرچند «هنوز نتوانسته‌ایم مختصات آن را به دقت ترسیم کنیم» اما هست و به هستی آن اجمالا «شهود» داریم. از همین رو است که نظریه‌ای مستقل برای ایضاح منطق تحول ایران لازم است: نظریه ایرانشهری.
اما سؤال مهم آنکه ملیت ایرانی چیست و مرجع تعریف، عناصر اصلی و مختصات عمومی آن کدام است تا بتوانیم به واسطه آنها «فرهنگ ملی» را بشناسیم؟
به‌گفته فیرحی، طباطبایی توضیح دقیق و منسجمی از نظریه ایرانشهری و ملیت ایرانی ندارد. البته خود طباطبایی دلیل این عدم‌انسجام را در «پیچیده بودن واقعیت ایران» می‌داند. طباطبایی در آخرین اثر خود با عنوان «ملت، دولت و حکومت قانون» نه از نظریه فلسفی- تاریخی بلکه از «شهودی» در این‌باره سخن می‌گوید که حاصل «دهه‌ها پرسه زدن در تاریخ و تاریخ اندیشیدن در ایران» است.
طباطبایی برای آنکه بالاخره نظریه ایرانشهری خودش را از ابهام درآورد به  دو تلاش دست زده است؛ یکی تلاش ایجابی که صرفا برخی مفردات ایده ایرانشهری را توضیح می‌دهد، دیگری اقدامی سلبی که درصدد توضیح چه چیز نبودن ایده ایرانشهری است.

تضادسازی‌ از اصالت امر دینی با التفات به امر ملی
ایده ایرانشهری بر یک اصل کلی بنیاد می‌شود: «خاص بودگی و تفاوت ایران». این اصل کلی درصدد است تا همزمان از ۲چیز اعراض کند: یکی ایدئولوژی اسلام سیاسی از نوع آل‌احمد و شریعتی و دیگری ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی که از طریق علوم اجتماعی وارد زبان فارسی شده است.
وی در بیانی می‌گوید: «روشنفکری دینی از این حیث که استقلال و اصالتی به امر دینی می‌داد، یعنی امر دینی را یکی از شئون فرهنگ یک ملت نمی‌دانست، هرگز نتوانست التفاتی به امر ملی نشان دهد. اگر آغاز این گرایش در تبدیل دیانت به ایدئولوژی را آل‌احمد بدانیم، به آسانی می‌توان ملاحظه کرد که استفاده او از دیانت جایی برای امر ملی باقی نمی‌گذارد.
در نقد این سخن فیرحی اینگونه می‌نویسد: فقره فوق حاکی از ملازمه مهمی در اندیشه طباطبایی است و آن اینکه استقلال و اصالت امر دینی مستلزم عدم‌التفات به امر ملی است و برعکس، هرگونه التفات به امر ملی مستلزم اصالت نداشتن امر دینی است.
طباطبایی با طرح چنین ملازمه دوسویه‌ای گام در پارادوکس مهمی نهاده است که خروج از آن چندان آسان نمی‌نماید. زیرا چنین مدعایی نه در مقام توصیف، با واقعیت تاریخ معاصر ایران و تشیع و مواضع رهبران دینی مشروطه همساز است و نه در مقام تجویز، برون‌رفتی بر بحران دین و سیاست در ایران معاصر نشان می‌دهد بلکه جز ملت‌گرایی پرخاشگر، چشم‌انداز روشنی در افق نزدیک نشان نمی‌دهد.

ایرانشهری و ملی‌گرایی
محور تمام آثار طباطبایی تامل در «مشکل ایران» است که در قالب ایرانشهری، طرح و تعقیب شده است. تمایز بین ایرانشهری و ناسیونالیسم از تأکیدات دائمی او است. در واقع طباطبایی از ملت و دولت ملی در ایران سخن می‌گوید اما از لغزیدن این کلمات در چنان ملی‌گرایی‌ای که ترجمه‌ای از ناسیونالیسم در تداول مدرن اروپایی است پرهیز دارد.
سپس وی با اشاره به دستاوردهای جنبش مشروطه‌خواهی ایران، تصریح می‌کند که این جنبش پیامدهای مهم زیادی داشت. «یکی از مهم‌ترین آنها فهم امر ملی در تضاد آن با نظریه‌های ناسیونالیستی یا ملی‌گرایانه‌ای بود که در سده نوزدهم بیش از پیش در اروپا پراکنده شد و در بسیاری از کشورهای دیگر رواج پیدا کرد.»
فیرحی در نقد این سخن می‌نویسد: «چنین تفکیکی اجمالا درست است اما دقیق نیست؛ چنین می‌نماید ادبیات طباطبایی در تمایز بین ملیت ایرانی و ملی‌گرایی در تداول اروپایی آن همچنان مبهم است.»
فیرحی برای توضیح این ابهام ابتدا به نقل از دایره‌المعارف ناسیونالیسم، ملی‌گرایی را به ۲نوع ملی‌گرایی قومی و ملی‌گرایی مدنی تقسیم می‌کند. ملی‌گرایی قومی بر سنن فرهنگی، زبان، مذهب و شیوه‌های زندگی مشترک تأکید می‌کند و ممکن است بر اهمیت نیای مشترک یا تبار خونی به‌عنوان ملاک عضویت در یک اجتماع ملی نیز تأکید کند اما ملی‌گرایی مدنی برعکس تأکید بیشتری بر ویژگی‌های قانونی- عقلانی می‌کند و می‌گوید که هویت ملی حول نهادهای اصلی و کانونی شکل می‌گیرد و حاوی مولفه اختیاری مهمی است. ناسیونالیسم قومی و مدنی تصورات کاملا مختلفی در مورد قلمرو ارضی دارند.
فیرحی همچنان می‌نویسد: طباطبایی آنگاه که از «امر ملی» در اندیشه ایرانشهری سخن می‌گوید، هرچند ظهور مجدد آن را در جنبش مشروطه ایران، قانون اساسی و مذاکرات مجلس ملی آن می‌بیند، اما از مدنی و قراردادی بودن ملیت ایرانی طفره می‌رود. همچنین آنگاه که از مفردات ملیت ایرانی سخن می‌گوید، آشکارا به برخی لوازم ناسیونالیسم قومی-تاریخی نزدیک می‌شود و در عین حال بر تضاد دیدگاه خود با چنین گفتمان ملی‌گرایانه‌ای تصریح دارد. از این‌رو فیرحی مدعی است که کلام طباطبایی دچار ابهام است چرا که امر ملی از منظر وی هم شبیه ملی‌گرایی مدنی است و هم ملی‌گرایی قومی و هیچ‌کدام از آنها هم نیست.

نص و سنت
از دیگر مفردات ایرانشهری، نص و سنت است. به عقیده طباطبایی «مفهوم سنت برای همه کشورهایی که تاریخ و تاریخ اندیشه طولانی و پیچیده‌ای دارند، مفهوم بنیادینی است و در بی‌اعتنایی به این مفهوم بنیادین نمی‌توان فهم درستی از تاریخ و تاریخ اندیشیدن آن کشورها پیدا کرد و منطق تحول آنها را توضیح داد». سنت در نگاه طباطبایی با خاطره باستانی فاصله داشته و در عین حال، «شالوده آگاهی تاریخی است و می‌تواند به آگاهی ملی تبدیل شود».
درباره نص هم می‌گوید: «هر یک از تمدن‌های بزرگ بر نص یا نص‌هایی استوار شده‌اند و آن تمدن بسط مضمون آن نص است که بر حسب معمول از آن به فرهنگ تعبیر می‌شود و من اینجا آن را سنت خواهم خواند.» پس مطابق دیدگاه طباطبایی اولا هر متنی نص نیست بلکه متن‌های بنیادگذار در یک تمدن نص به شمار می‌آید، ثانیا نص بنیادگذار در هر تمدنی می‌تواند یک متن واحد یا مجموعه نصوصی باشد که «یک کل واحد را تشکیل می‌دهند.» همچنین طباطبایی معتقد است تمدن ایران کل واحدی است که نه بر نص واحد بلکه بر مجموعه‌ای از نصوص متعدد استوار است. سپس او از ۴نص و سنت در ساخت ایران امروز سخن می‌گوید:
نخست: نصوص ایرانشهری که به همراه زبان فارسی نوعی از اندیشیدن را به دوره اسلامی انتقال داد. خدای‌نامه‌ها و سیاست‌نامه‌ها از جمله این متون بنیادگذار هستند.
دوم: نص/نصوص دینی و اسلامی که با توجه به مغناطیس ایرانشهری سنتی از اسلام و تشیع آفرید که هانری کربن آن را اسلام ایرانی خواند؛ اسلامی که ادب و آداب ایرانی در تکوین و تدوین آن نقش عمده‌ای داشته است.
سوم: ترجمه متون یونانی به زبان عربی و سپس فارسی بود. تحت‌تأثیر این متن‌ها شراحان، فیلسوفان و نظام فکری- فرهنگی خاصی به‌وجود آمد و «وجهی عقلی به نظام سنت» در ایران افزود.
چهارم: طباطبایی بر این اندیشه است که این سنت قدمایی مرکب از سنن/نصوص سه‌گانه، در دوره جدید با وجهی از سنت در حال تکوین مواجه بود که او آن را گاهی «سنت فاقد نص می‌خواند و گاهی نیز همراه با تردید «نص چهارم» و «نص جدید» می‌نامد که «در عمل نمایندگان مجلس اول مشروطه تدوین شد».
بعد از این مطالب او سراغ مفهوم دیگری به نام «قدیم در جدید» می‌رود. این مفهوم به‌طور خلاصه یعنی جنبش مشروطه‌خواهی، با تاسیس حکومت قانون، ایران را به دوران جدید وارد و بدین‌سان همه شئون کهن آن را نوآیین کرد.
 در ایران، این نو شدن به‌معنای خلق از عدم‌نبود، بلکه همه مواد نو شدن در تاریخ فرهنگی ایران وجود داشت و مشروطیت صورتی نوآیین به آن مواد داد. طباطبایی تصریح می‌کند: «از این موادی که قابلیت پذیرفتن صورتی نو را داشتند، به امور جدید در قدیم تعبیر کرده‌ام.» در جایی دیگر می‌گوید: «ایرانیان نه در آستانه مشروطه بلکه از کهن‌ترین ایام، شهودی از وضع ملی خود پیدا کرده بودند... هرچند نمی‌توانستند وضع خود را در قالب مفاهیمی بفهمند و مشروطیت چیزی جز تجدید مطلعی بر این شهود کهن نبود.» مجلس مشروطیت برای طباطبایی مجلس درس امر ملی جدید ... مکان تکوین خودآگاهی نوآیین بود.
در نتیجه به عقیده وی تجدد به‌معنای «خلق از عدم» نیست، بلکه زمانی رخ می‌دهد که قدیمی وجود داشته باشد و آن قدیم، جدید فهمیده شود.
فیرحی اما در نقد این گفته‌ها معتقد است هرچند کلیت حرف طباطبایی درست و منطقی می‌نماید اما در مواد این استدلال و مضمون سنت و مصداق قدیم اختلاف است. کدام قدیم و کدام سنت است که چنین ناحیه‌های مستعدی دارد و می‌توان با تکیه بر این نواحی راهی به تجدد گشود؟ اگر چند نفر مثل مشیرالدوله پیرنیا و سپس محمدعلی فروغی را استثنا کنیم، از «ظاهر» ادبیات آخوندخراسانی، فضل‌الله نوری، محقق نائینی، مدرس و دیگر فقیهان از یک سوی و مذاکرات برجای مانده از مجالس مشروطه، بیشترین توجه به سنت اسلامی بوده و منظور از قدیم نیز چیزی جز سلطنت تملیکیه نبوده است. اما طباطبایی می‌کوشد این «ظواهر کلام» رهبران مشروطه را «تاویلی باطن‌گرایانه و خلاف ظاهر» کند و مصداق سنت و مضمون قدیم را به گذشته دور و ایران باستان ارجاع دهد. علاوه بر این آثار مشیرالدوله و فروغی تردیدهای زیادی در منابع ایران باستان و نیز اعتبار شاهنامه از دیدگاه ملیت و دولت ملی دارند. با این همه باز طباطبایی چنین ادعاهایی را با عبارات نص/سنت و قدیمِ در جدید دارد.

شاهی و شاهنشاهی
از دیگر مفردات ایده ایرانشهری، تمایز قائل شدن میان شاهی و شاهنشاهی است. طباطبایی این تمایز را برای آن قائل می‌شود چون از یک سو قلب اندیشه ایرانشهری را نهاد شاهی می‌داند و از سوی دیگر نمی‌تواند انکار کند که نفی سلطنت و نظام شاهی از مختصات اصلی مشروطه است؛ مشروطه‌ای که طباطبایی آن را تجدید امر ملی و در راستای همان ایرانشهری تحلیل می‌کند.
فیرحی دراین باره می‌نویسد: «طباطبایی می‌کوشد بین دو مفهوم شاهی و شاهنشاهی تفکیک نماید تا بلکه بتواند راهی برای تبیین حکومت ملی و ملیت ایرانی در غیاب مفهوم شاهی در دوره جدید بگشاید. تلاشی که مقدمه‌ای ضروری اما ناممکن بر طرح ایده‌ای است که وی آن را «جدید در قدیم» خوانده است.» این تناقض است چون تحقق ایده‌های مشروطیت مستلزم عبور از اندیشه شاهی است اما نهاد شاهی قلب اندیشه ایرانشهری است. بدین‌سان جمع ایرانشهری و مشروطه ثبوتا دشوار و اثباتا ناممکن است.

نتیجه
«خاص بودگی و تفاوت ایران»، «تفکیک فکر ایرانی و فکر اسلامی»، «اندیشه دین ملی»، «ایده جدید در قدیم»، «باستان‌گرایی و تفکیک ایرانشهری از ناسیونالیسم» ازجمله مفردات آشنا در ایده ایرانشهری است اما تأکید بر «نص و سنت»، «تفکیک بین شاهی و شاهنشاهی» و سرانجام «بنیاد شهودی ایرانشهری» مفردات جدیدی است که طباطبایی برای تبیین دیدگاه خود بدان‌ها خطر کرده است. این آورده‌ها البته مهم‌اند و پرتویی بر برخی وجوه ناپیدای ایرانشهری می‌اندازند، اما در عین حال پاشنه آشیل آن نیز هستند. زیرا هرقدر مفاهیم و مفردات یک اندیشه بیشتر و ملموس‌تر باشد، البته محسناتی دارد و لیکن پیچیدگی آن هم بیشتر می‌شود و بدین‌سان هم تصویر موضوع و هم تدارک ادله اثباتی را با چالش‌های جدی مواجه می‌کند.
طرح مجلس اول و مصوبات آن به مثابه نص و تلاش در توضیح سنت مبتنی بر آن فی نفسه مهم است و چشم‌اندازی بر تجربه دولت مدرن و اندیشه نوآیین آن است اما این مدعا که نمایندگان صدر مشروطه درکی از ایرانشهری داشتند و برمبنای همان ارتکاز سخن می‌گفتند و عمل می‌کردند، با مستندات تاریخی این دوره چندان نمی‌سازد. همچنین، تفکیک بین شاهی و شاهنشاهی نیز که به قصد نجات ایرانشهری از بحران سلطنت/شاهنشاهی طرح شده است، نه‌تنها آبی به آسیاب ایرانشهری نمی‌رساند بلکه شالوده این گفتمان را تهدید می‌کند و ‌ای بسا سرکنگبین صفرا فزاید.
متأسفانه همین تناقضات در تحلیل‌های اخیر طباطبایی پیرامون اغتشاشات وجود دارد؛ از یک سو وی معتقد به ایرانشهری است که لازمه آن ملیت و مقابله با تجزیه است، از سوی دیگر، اغتشاشات تجزیه‌طلبانه را انقلاب ملی قلمداد می‌کند.
کد مطلب : 109
http://ecovatan.ir/vdcd2n0f6yt0z.a2y.html
نام شما
آدرس ايميل شما