۲۵سال پیش، دو محقق درباره احتمال موفقیت بشر درباره درک «خودآگاهی» رقابتی جدی را با هم آغاز کردند. کریستف کخ که اکنون در موسسه علوم مغز آلن مشغول است، باور داشت دانشمندان تا سال۲۰۲۳ میلادی نشانهای از آگاهی را در مغز پیدا خواهند کرد.
از طرفی دیوید چالمرز که او نیز اکنون از محققان سرشناس حوزه آگاهی است، معتقد بود چنین اتفاقی امکانپذیر نخواهد بود. حالا با گذشت ۲۵ سال، کریستف کخ، بازنده این رقابت علمی شده است! با این حال تلاشها برای پاسخ به سؤالی اساسی مثل اینکه «آیا ما قادر خواهیم بود خودآگاهی را درک کنیم یا خیر» به قوت خود باقی مانده است. البته از آن روزها تا به حال، دانشمندان قدمهای رو به جلوی بسیاری برای رسیدن به پاسخ این سؤال برداشتهاند. بنابراین با در نظر گرفتن این پیش فرض، احتمالا سوال بهتر این خواهد بود که چقدر به پاسخ این مساله نزدیک شدهایم؟ یا اینکه چرا حل معمای آگاهی اینقدر سخت است؟ برای پاسخ به این سؤال در مکاتبه اینترنتی با دکتر اندرو بادسون، پژوهشگر عصبشناسی دانشگاه بوستون آمریکا که در جدیدترین تحقیقات گسترده حوزه آگاهی، نقش داشته است، آخرین دستاوردهای این حوزه را جویا شدهایم.
هر روز صبح بعد از یک خواب عمیق، در سر ما فیلمی به نمایش درمیآید. فیلمی شگفتانگیز سه بعدی دارای حافظه (برای بازبینی گذشته) همراه با صداهایی فراگیر، بو، مزه، حس لامسه، گرسنگی و دیگر احساسات. این روایت همیشگی است که در جریان فکر کردن آگاهانه ما قرار دارد. شما به عنوان تنها مخاطب این نمایش، در قلب آگاهی قرار دارید و آن را به طور مستقیم تجربه میکنید؛ این همان مفهوم هوشیاری است. حقیقتی از این نزدیکتر برای شناختن وجود ندارد، بنابراین آنقدر این موضوع برای ما بدیهی است که بسیار کم پیش میآید، دربارهاش فکر کنیم. درباره اینکه اگر آگاهی نبود، ما فقط مشتی ربات بودیم که بر اساس برنامه، کاری را انجام میدهد، هیچ اطلاعاتی از وجود خودش و جهان ندارد و رنج و لذت برایش بیمعناست.
انجام کاری بدون آگاهی
دکتر اندرو بادسون در خصوص اینکه آیا شواهدی وجود دارد تا ثابت کند آگاهی محصول مغز است، به جامجم میگوید: «به عنوان یک متخصص مغز و اعصاب شناختی-رفتاری که دائما با افراد مبتلا به آسیبها و بیماریهای مغزی سر و کار دارد، بدیهی به نظر میرسد که ذهن محصول مغز است زیرا هنگامی که بخشی از مغز به نام کورتکس یا قشر آسیب میبیند، برخی از جنبههای آگاهی بیماران دچار اختلال میشود.» دکتر بادسون با مثالی توضیح میدهد: «هنگامی که لوبهای پس سری پشت مغز در اثر سکته مغزی یا زوال عقل آسیب میبینند، هوشیاری بینایی مختل میشود.» نکته اینجاست که این افراد کاملا میتوانند ببینند و مثلا یک چنگال را به درستی تشخیص دهند و از روی میز بردارند، اما هیچ آگاهیای نسبت به اندازه و شکل آن چنگال ندارند و این عمل را مانند یک ربات، بدون آگاهی انجام میدهند. یا در مثالی دیگر این بیماران، یک کارت را به درستی درون شیاری قرار میدهند که هیچ آگاهیای نسبت به اندازه، ابعاد و افقی یا عمودی بودن آن ندارند. او همچنین میافزاید: «در مورد سایر جنبههای ضمیر خودآگاه نیز همینگونه است.» بنابراین از مهمترین کارکردهای درک این پدیده، علاوه بر پاسخ به کنجکاوی ما، درمان طیفی از بیماریها خواهد بود که به اختلالات آگاهی منجر میشوند.
چرا حل این معما سخت است؟
علم میتواند هر آنچه به صورت عینی در جهان ما وجود دارد را حل کرده و توضیح دهد. اما آگاهی با هر آنچه در جهان میبینیم متفاوت است، زیرا صرفا یک موضوع ذهنی است که تنها خود شخص آن را تجربه میکند. بنابراین ممکن است روشهایی مثل تصویربرداری از فعالیتهای مغز که دانشمندان برای درک آگاهی از آن بهره میبرند کافی نباشد. این موارد تنها به شناخت رابطههایی کمک میکند که شناسایی آنها لزوما به فهم خود پدیده آگاهی کمک نمیکند و به ما نمیگوید که آگاهی چگونه در آن وجود دارد. به این مساله، «مساله سختآگاهی» گفته میشود. دکتر بادسون همین موضوع را علت دشوار بودن کشف آن عنوان میکند و توضیح میدهد: «هوشیاری سالها یک معما بوده است؛ برخی معتقدند که تقلیل دادن هوشیاری به شلیک پیامها از طرف نورونهای درون مغز، مساله را حل نمیکند. خودآگاهی در واقع یک پازل است؛ به طوری که شناسایی ارتباط بین گزارشهای ذهنی و دادههای تصویربرداری مغز، به درک بخشی از این پازل به ما کمک میکنند.» او در ادامه میگوید: «اما من معتقدم که درک بهتر نحوه عملکرد قشر مغز نیز برای درک بخش دیگر پازل آگاهی، بسیار مهم است و با توصیف واکنشهای شیمیایی و فیزیکی درون آن، توضیح داده خواهد شد. به باور من، با درک بیشتر در مورد نحوه عملکرد مغز، این مشکل به سادگی ناپدید میشود.»
درک امروز ما از آگاهی
دکتر بادسون در پاسخ به پرسش جامجم در مورد این که امروز چقدر درباره آگاهی میدانیم، به تحقیق جدیدی که ما را به شناسایی مکان آگاهی در مغز نزدیکتر میکند و خود او نیز در آن شرکت داشته، اشاره کرده و میگوید: «اکنون فهمیدهایم که آگاهی بخشی از حافظه ماست و برای تجربه پیوسته ما از جهان لازم است. بخش مهمی که اجازه میدهد، به طور منعطف و خلاقانه نتایج ممکن آینده را تصور کنیم و بر اساس آن بهترین تصمیم را اتخاذ کنیم. ما همچنین به این نتیجه رسیدهایم که قشر مغز مسئول آگاهی است. این نتیجه به طور مستقل از سوی یکی از محققان استرالیایی علاقهمند به آگاهی به نام هینز هاگندورن به دست آمده است.» این گروه تحقیقاتی، در مقاله خود به این نکته اشاره میکنند که گرچه در این تحقیقات به مساله سختآگاهی پرداخته نشده است، مقاله آنها چارچوبی را برای کارهای نظری و تجربی آینده فراهم میکند که میتواند گشاینده راهی برای درک ماهیت بنیادی آگاهی باشد.
دو ایده برای پاسخ به مساله سخت آگاهی
امروزه بیشتر پژوهشگران علوم اعصاب اتفاق نظر دارند که آگاهی، از شبکههای پیچیده سلولهای مغز پدید میآید. به همین دلیل اکنون دو فرضیه پیشرو، برای پاسخ به مساله سختآگاهی در دنیای علم مطرح است که این امکان وجود دارد در آینده شواهدی برای آنها ارائه شود. نخستین فرضیه این است که هوشیاری، بنیادی است. یعنی مانند فضا-زمان و قوانین فیزیکی حاکم بر عالم، آگاهی نیز جزو بلوکهای سازنده بنیادین جهان است. درست مانند قرن نوزدهم میلادی که جیمز کلرک ماکسول متوجه شد که نمیتوان پدیده الکترومغناطیس را در قالب قوانین موجود آن روز توضیح داد. بنابراین او الکترومغناطیس را به عنوان نیرویی بنیادی در نظر گرفت. فرضیه دوم میگوید که ممکن است آگاهی، یک حقیقت جهانی باشد. یعنی هر سیستمی ممکن است تا حدودی دارای آگاهی باشد. در این مدل، حتی یک فوتون هم تا حدودی دارای عناصر ابتدایی هوشیاری است.
آینده و هوشمصنوعی آگاه
امروزه بسیاری از دانشمندان معتقدند که هوش مصنوعی در صورتی میتواند واقعا با هوش انسان برابری کند که با «فرض شناخت آگاهی در آینده»، نوعی هوشیاری در آنها توسعه داده شود. اما آیا ممکن است هوش مصنوعی روزی درد، رنج و شادی را درک کند و گوشی هوشمندمان، آگاه شود؟ نظر دکتر بادسون در این رابطه کاملا مثبت است و توضیح میدهد: « معتقدم آگاهی محصول مغز است و مغز هم مانند دیگر اعضای بدن، نتیجه فرآیندهای زیستشناسی است که حاصلی از واکنشهای شیمیایی و فیزیکی مختلف است؛ باور دارم تولید هوش مصنوعی آگاهی که بتواند درد، رنج و خوشحالی را درک کند، امکانپذیر خواهد بود.»