این نوع هوشمندی از طریق کسب دانش یا تخصص بیشتر و بالاتر به دست نمی آید، بلکه از طریق بینش شهودی، کنجکاوی، فروتنی و درست کاری، روحیه کشف کردن، اندیشه ورزی، خودشکوفایی و پویایی مداوم به دست می آید.
مدیران هوشمند در عصر پیچیدگی و ناپایداری
حسین ساسانی، روزنامه شرق
18 آبان 1401 ساعت 17:21
این نوع هوشمندی از طریق کسب دانش یا تخصص بیشتر و بالاتر به دست نمی آید، بلکه از طریق بینش شهودی، کنجکاوی، فروتنی و درست کاری، روحیه کشف کردن، اندیشه ورزی، خودشکوفایی و پویایی مداوم به دست می آید.
افراد زیادی در دنیای سیاست یا کسب وکار وجود دارند که برچسب «هوشمند» به آنها زده می شود. با این حال، این برچسب ممکن است ارتباط کمتری با ظرفیت فکری و دوراندیشی آنان داشته باشد. در دنیای امروز که دنیای «ناپایداری، پیچیدگی، عدم قطعیت و ابهام» نامیده می شود و تفاوت بنیادین با دهه های قبل دارد، این ویژگی بیشتر به هوش اجتماعی یا عاطفی مدیران مربوط می شود تا هوش ذهنی. برای مثال، مدیری که بینش دقیقی نسبت به موقعیت های خود و شرایط پیرامونی دارد، قضاوت عادلانه ای انجام می دهد، منافع همراهان خود را بر منافع خویش ترجیح می دهد، تواضع و فروتنی را در همه موقعیت ها به ویژه شرایط بحرانی پیشه می کند، مدیر هوشمند تلقی می شود. اما این نوع هوشمندی از طریق کسب دانش یا تخصص بیشتر و بالاتر به دست نمی آید، بلکه از طریق بینش شهودی، کنجکاوی، فروتنی و درست کاری، روحیه کشف کردن، اندیشه ورزی، خودشکوفایی و پویایی مداوم به دست می آید. به همین دلیل، در اکثر مواقع، مدیران باهوشی که این ویژگی ها را دارند، انتخاب های هوشمندانه ای نیز انجام می دهند. مدیران هوشمند با این تعریفی که گفته شد، دارای چهار عادت برجسته هستند که با توسعه و تعالی خود، نفوذ خودشان را بر همراهان و هم فکران شان افزایش می دهند و افراد بیشتری را به حلقه درونی خود جذب می کنند و موجبات ترقی و پیشرفت، امنیت و آرامش جامعه خود و جامعه بشری می شوند.
1- مدیران هوشمند به دنبال عقلانیت و خرد دیگران هستند: مطمئنا، مطالعه و کسب دانش، داشتن اطلاعات و تحلیل وقایع سیاسی روز، بررسی گزارش ها، بهینه کاوی عملکرد دیگران و مواردی از این دست به هوشمندی مدیران کمک خواهند کرد، اما مدیران باهوش دانش خود را فراتر از فعالیت های فکری گسترش می دهند. یک مدیر باهوش همچنین به اندازه کافی عاقل است که خرد دیگران را جذب کند و تصدیق کند که خود همه چیز را نمی داند. این مدیران از این شعار پیروی می کنند: اگر باهوش ترین فرد در یک مکان و فضای تصمیم گیری هستید، در مکان و فضای اشتباهی قرار دارید. به بیان استعاری، آنها خود را ماهی کوچک در برکه بزرگ زندگی می دانند. آنها به دنبال ارتباطات و قرار ملاقات هایی برای یادگیری و شنیدن صداها و دیدگاه های متفاوت از هر نژاد، زبان و فرهنگ با هدف انجام کارهای جدید و نوآورانه بزرگ هستند و برای تحقق این امر همه شرایط و الزامات را فراهم می کنند. سال هاست که ما مدیران جوامع جهانی را این گونه تعریف کرده ایم؛ حکیمان و سیاست مدارانی که مسن تر و باتجربه ترند و به دلیل اینکه سال های متمادی بر آنان گذشته است، صاحب تفکر بهتر، اندیشه والاتر و ذهن آب دیده تر برای حل مسائل هستند. اما در عصر دیجیتال و انقلاب صنعتی چهارم، افراد باهوش از مزیت یادگیری از روش های مختلف و متفاوت و یادگیری معکوس استفاده می کنند که ممکن است جوان تر و کم تجربه تر باشند اما در زمینه های ناآشنا از نظر فناوری آگاه تر و متخصص هستند و توانایی بالایی برای ارائه راهکارها و راه حل های مناسب و موثر در زمان کمتر با حداقل امکانات دارند. این گونه افراد پذیرای ایده های جدید هستند و از روابط مربی و یادگیری معکوس به عنوان یک استراتژی کاری استفاده می کنند. آنان به نسل های جدید به ویژه نسل Z فرصت می دهند، زمینه ساز چندصدایی می شوند، شنوایی خودشان را تقویت کرده و به دیگران بدون هیچ مرزبندی ای گوش می کنند و از این طریق، دیدگاه های جدیدی درباره رویکردها و استراتژی های حکمرانی انتخاب می کنند.
2- مدیران هوشمند خودآگاهی را تمرین کرده و به کار می گیرند: خودآگاهی می تواند به شما هشدار دهد که روی چه روابطی سرمایه گذاری کنید و از چه مشاوران و کدام حلقه نزدیکان مشاوره بگیرید. اگر با فردی در گفت وگو و مکالمه هستید که شایعات بدخواهانه درباره دیگران بیان و منتشر می کند، مدیران باهوش به اندازه کافی دارای بینش شهودی هستند که بدانند ممکن است نفر بعدی در لیست آن فرد، خودشان باشند و غیبت و دروغ پراکنی شامل حال خودشان شود. مدیران هوشمند از آن اشخاص دور می شوند و از منبع شایعات سمی فاصله می گیرند. مدیران همچنین «تفکر گروهی» را شناسایی کرده و با آنان برخورد حکیمانه در جهت منافع جامعه می کنند. «تفکر گروهی» خطرناک است و زمانی اتفاق می افتد که فردی در جمعی شروع به صحبت می کند و تفکرات خودش را هم جهت با تفکر غالب گروه هماهنگ می کند. حتی گاهی هماهنگی تفکراتش با گروه به قیمت تناقض گویی درباره دیدگاهش می شود و بخش هایی از باورهایش را نادیده می گیرد و تلاش می کند خودش را با گروه همسو نشان دهد.
اصولا کسانی که درگیر تفکر گروهی می شوند، از اینکه نظرات مخالف شان باعث طردشدن شان از گروه شود، هراس دارند. آنها می ترسند با بیان نظرات مخالف جایگاه خود را در گروه از دست دهند یا تنزل پیدا کنند. این گونه افراد، به دلیل ترس از برهم خوردن هماهنگی و یا افت گروه به خاطر بیان افکار متفاوت، در گرداب «تفکر گروهی» بیشتر فرو می روند و وقتی گروه بیش از اندازه برای این افراد ارزشمند می شود، پایبندی غیراصولی آنان بر هماهنگی باعث ایجاد گروه اندیشی می شود. البته، ترس این گونه افراد از پذیرش مسئولیت دلیل دیگری است که رویه «تفکر گروهی» را در پیش می گیرند. معمولا وقتی نظری مخالف جمع دارند و از اینکه به کرسی نشاندن نظرات شان باعث ایجاد مخاطراتی می شود که باید به خاطرشان پاسخ گو باشند، از بیان نظرشان طفره می روند؛ چون پرداخت هزینه سنگین این مخاطرات را در توان خودشان نمی بینند.
3- مدیران از نظر فکری کاشف و کنجکاو هستند: آلبرت اینشتین در جایی گفته است؛ «من استعداد خاصی ندارم. من فقط به شدت کنجکاو هستم». هاروارد بیزینس ریویو گزارش می دهد افرادی که دارای «ضریب کنجکاوی» (CQ) بالاتری هستند، روحیه پرسشگری، جست وجوگری و یادگیری مادام العمر بیشتری دارند و ایده های نوآورانه و موثری را ارائه و تولید می کنند و این «سبک تفکر» در طول زمان منجر به سطوح بالاتری از کسب دانش و عمیق شدن بینش شهودی می شود. نتیجه گزارش مزبور بیان می کند که «ضریب کنجکاوی» ابزار نهایی برای تولید راه حل های ساده برای مسائل پیچیده است. مدیرانی که کنجکاو هستند، در دل بحران ها و شرایط استثنائی رفتارها و عملکردهای متفاوتی از خود نشان می دهند و با ترسیم نقشه راه جدید و حل مسائل مبهم، پیچیده، غیرقابل پیش بینی و ناپایدار، جامعه را از تاریکی به سوی روشنایی رهنمون می کنند.
4- مدیران شنوندگان استثنائی هستند: گوش دادن فعال یکی از کم آموزش ترین مهارت ها در مدیریت است اما بیشترین استفاده را دارد. همان طور که مطالعات نشان می دهد، ما 70 تا 80 درصد از ساعات بیداری خود را به نوعی با ارتباطات می گذرانیم و 45 درصد از آن زمان را صرف گوش دادن می کنیم. علی رغم اینکه بسیاری از مدیران تصور می کنند که شنوندگان خوبی هستند ولی مطالعات تایید می کند که بیشتر آنان و سایر انسان ها شنوندگان ضعیف و ناکارآمد هستند. وقتی 10 دقیقه با دیگران صحبت می کنیم به ویژه، وقتی در جایگاه مقام بالاتر هستیم، مطالعات نشان می دهد که به کمتر از نیمی از مکالمه توجه می کنیم. در 48 ساعت، هر اطلاعاتی که حفظ کرده ایم به 25 درصد کاهش می یابد. به عبارت دیگر، ما اغلب فقط یک چهارم چیزهایی را که می شنویم درک می کنیم و در خاطرمان می ماند. مدیران و سایر افراد باهوش بهتر می توانند از مهارت گوش دادن فعال برای حل مشکلات، ایجاد اعتماد و به دست آوردن قلب و ذهن مردم استفاده کنند.
کد مطلب: 79