برخلاف جنگهای ایران و روسیه که به فتوای جهاد علما علیه کفار منجر شد، این اتفاق در شهریور 1320 هیچگاه رخ نداد و متفقین بدون هیچ گونه مقاومت مردمی به راحتی توانستند ایران را اشغال کنند. چرا در شهریور 1320 نهضت مقاومتی شکل نگرفت؟
در سال 1320 متفقین کشور را به بهانه حمایت رضاشاه از آلمان و نیز به منظور ارسال کمکهای نظامی به شوروی اشغال کردند. متفقین از نظر نیرو و تسلیحات نظامی در موقعیت بسیار خوبی قرار داشتند و انتظار میرفت که به راحتی بتوانند ایران را اشغال کنند، اما فقط موقعیت نظامی متفقین نبود که این انتظار را بهوجود آورده بود، بلکه عوامل مهمتر دیگری نیز بودند که برخلاف سایر جنگها از جمله جنگهای ایران و روسیه در زمان قاجاریه، مانع از شکلگیری نهضت مقاومت مردمی شدند. با این مقدمه در ادامه دلایل شکل نگرفتن این نهضت در سال 1320 بررسی شده است.
مقاومتهای حماسی مردم ایران در مقابل حمله بیگانگان
تاریخ معاصر ایران مملو از جنگهای پی در پی با بیگانگان است. جنگهایی که بسیاری از آنها ناعادلانه و تنها به دلیل حس زیادهخواهی دشمن رخ داده است. جنگ اول و دوم ایران و روسیه از جمله این جنگهاست. در این جنگها مردم ایران برخلاف اشغال کشور در سال 1320 با تمام توان خود در برابر دشمن ایستادند. این در حالی بود که توان نظامی مردم نیز به هیچوجه طرف مقایسه با روسیه نبود و برتری از آن روسیه بود. اما چرا مردم ایران در برابر متجاوزان ایستادند؟
این ایستادگی ریشه در چند عامل اساسی داشت؛ از جمله آنکه مردم ایران، حکومت قاجار را حکومت استبدادی نمیدانستند. به عبارتی گرچه حکومت قاجاریان نیز حکومتی لایق نبود و نارضایتیهای عمومی از آن نیز در تاریخ ثبت شده است، مردم هنگام حمله روسها به ایران، به مقابله با آن روی آوردند؛ زیرا در این دوره اولا مفهوم استبداد در ادبیات سیاسی ایرانیان گسترش نیافته بود؛ ثانیا حکومت قاجار، در نزد مردم حکومتی نامشروع تلقی نمیشد و از همه مهمتر آنکه بسیاری از علما فتوای جهاد در برابر بیگانگان را صادر کردند. متن بخشی از فتوای علما به این ترتیب بود: هرکس از جهاد با روسیان باز نشیند، از اطاعت یزدان سر برتافته، متابعت شیطان کرده باشد. شاهنشاه دیندار و ولیعهد دولت نیز سخنان ایشان را دستور داشت. در بخش دیگری از فتوای جهاد علیه کفار آمده بود: شریعت ما با كفّار از در مهر و حفاوت سخن كردن گناهى بزرگ باشد.[1]
در کنار موارد بالا باید به این نکته نیز اشاره کرد که در جنگهای ایران و روسیه، ولیعهد نیز در کنار مردم بود و پا به پای آنها در جنگ حضور داشت. مقاومت مردم و رهبری عباسمیرزا به گونهای پیش رفت که حتی در مراحل اولیه جنگ، پیروزی با ایرانیان بود. از جمله مقاومتهای حماسی مردم میتوان به مقاومت مردم ایروان در برابر آتش توپخانه روسها اشاره کرد که تا یک سال طول کشید.[2]
اشغال کشور در شهریور 1320
با توجه به نگاه مختصری که به جنگهای ایران و روسیه داشتیم حال این موضوع را بررسی میکنیم که وضعیت کشور در آستانه حمله متفقین چگونه بود. متفقین در 3 شهریور 1320 کشور را اشغال کردند. در این روز نیروهای مسلح شوروی از شمال و واحدهای نظامی انگلیس از جنوب و غرب به ایران حمله کردند و بدون اینکه با مقاومت و پایداری ارتش ایران روبهرو شوند، قسمتهای وسیعی از خاک کشور را به اشغال خود درآوردند. چند روز بعد، رضاشاه از سلطنت کنارهگیری کرد و محمدرضا پهلوی بر تخت سلطنت نشست.[3] تقریبا همه گزارشها حاکی از آن است که مردم و ارتش هیچ گونه مقاومتی نکردند. مردم نه تنها مقاومتی نسبت به اشغال کشور توسط متفقین نشان ندادند، بلکه با پایین انداختن مجسمه رضاشاه در نقاط مختلف کشور شادی و خوشحالی کردند.
ریچارد استورات، از خارجیان حاضر در ایران که از نزدیک شاهد ماجرا بود، شادی مردم از سقوط حکومت رضاشاه را تشریح کرده است. او در خاطرات خود آورده است: «آن روز نارضایتی عمومی به سرعت در پایتخت گسترش یافت. در یک مورد چند جوان ایرانی از برابر مجسمه رضاشاه سوار بر اسب در میدان سپه گذشتند. یکی از آنان ایستاد و به مجسمه پرابهت شاه نگریست و فریاد زد: پدر سوخته، تو پولهای ما را دزدیدی، به قند و شکر ما مالیات بستی، مجبورمان کردی در ارتش تو خدمت کنیم و اکنون ما را به بیگانگان فروختی! آنگاه تفی به مجسمه انداخت».[4] این مواجهه باعث شد بعدها این پرسش مطرح شود که چرا مردم ایران در برابر تجاوز بیگانگان واکنش خاصی نشان ندادند؟ البته بخشی از پاسخ را میتوان در جمله مردی دریافت که در برابر مجسمه ایستاد و فریاد زد. اما پاسخهای بیشتر این سؤال در موارد زیر است:
1. نارضایتی مردم:
همانطور که پیشتر نیز به طور ضمنی گفتیم مردم ایران از رضاشاه و حکومت او دل چندان خوشی نداشتند و به دنبال فرصتی برای رهایی از ستم و استبداد او بودند. گزارشهای متعددی موجود است که همگی از ظلم و ستم فزاینده رضاشاه بر مردم حکایت دارند. «شرح سرکوب وحشیانه عشایر به دست ارتش، غارت مال و اموال آنها، و تبعید اجباری این مردم نگونبخت، صحنه هولناک گذراندن مردان و زنان سالخورده و کودکان از صدها کیلومتر زمین خشک و لم یزرع، تبعید از خانه و کاشانهشان در غرب ایران به مناطق دورافتاده خراسان و...»[5] تنها نمونهای از ستمهایی است که رضاشاه بر مردم روا داشت. محصول این اقدامات که با سرکوب شدید همراه بود و درواقع ماحصل حکومتی استبدادی بود باعث شد فاصله میان مردم و حکومت زیاد شود و عمق نارضایتیها افزایش یابد.
2. اختلافات سیاسی:
رضاشاه توانسته بود حامیانی را در اطراف خود جمع کند. البته این گروه کوچک بودند و میان آنها و رضاشاه هیچگاه اعتماد و اطمینان سیاسی شکل نگرفت. رضاشاه همواره به حامیان خود با سوءظن و بدبینی مینگریست و همین موضوع باعث شد هیچگاه اتحاد سیاسی واحدی علیه اشغال متفقین و در حمایت از رضاشاه شکل نگیرد. از طرفی رضاشاه در مدت حکومت چندساله خود بسیاری از حامیان خود همچون تیمورتاش، علیاکبر داور و... را به بهانههای مختلف حذف و عملا دایره نخبگان و حامیان سیاسی خود را تنگ کرده بود. حتی برخی از جناحهای داخل ایران عملا از اشغال استقبال و آن را فرصتی برای برکناری رضاشاه از قدرت تلقی کردند.
3. حمایت نکردن روحانیان و علما از رضاشاه:
برخلاف جنگهای ایران و روسیه که به فتوای جهاد علما علیه کفار منجر شد، این اتفاق در شهریور 1320 هیچگاه رخ نداد. دلیل این موضوع نیز کاملا مشخص است. حکومت قاجار رابطه خوبی با علما و روحانیان داشت و حتی در مواردی شاید مشروعیت سیاسی خود را از تأییدیه علما میدانست، اما برخلاف قاجاریان، رضاشاه سیاست دشمنی و حذف روحانیان را در دستور کار خود قرار داد. او بسیاری از مشاغل را از حوزه تخصصی روحانیان خارج کرد و اجازه راهیابی آنان به سیاست را نداد. حتی برخی از روحانیان مخالف از جمله آیتالله مدرس را نیز تبعید کرد و در نهایت به شهادت رساند.
4. تصورات اشتباه از ارتش:
یکی دیگر از دلایل مقاومت نکردن ارتش و مردم در برابر متفقین، تصورات اشتباه از ارتش بود؛ تصوراتی که باعث شده بود نسبت به ارتش انتظارات خاصی شکل بگیرد. ارتش رضاشاه گرچه بودجه کلانی داشت و خیلی با آب و تاب از توانمندیهای آن سخن گفته میشد، در عمل ارتشی ضعیف بود که برای مواجهه با تجاوزات بیگانگان آموزش ندیده بود. رضاشاه از ارتش فقط برای مقابله با مخالفان داخلی استفاده کرده بود و شاید هیچگاه تصور نمیکرد که مجبور باشد از آن در برابر تجاوز بیگانگان استفاده کند. به عبارتی رضاشاه بهقدری حکومت خود را تزلزلناپذیر میدانست که تصور نمیکرد روزی با حمله و تجاوز بیگانگان روبهرو شود؛ ازاینرو به محض حمله متفقین، شاکله ارتشی که همیشه با زور و اجبار فقط از رضاشاه حمایت میکرد بهسرعت از هم پاشید.
سخن نهایی
حکومت رضاشاه حکومتی بود که میتوان نام استبداد را بر آن اطلاق کرد. همین نام به تنهایی کافی است تا دلایل عدم شکلگیری نهضت مردمی در ایران را در سال 1320 حدس بزنیم. به طور کلی حکومتهای استبدادی فاقد جایگاه مردمی هستند و در این نوع حکومتها هیچ گونه تلاشی برای جلب رضایت مردم نمیشود؛ ازاینرو در این نوع حکومتها میان جامعه و رهبران سیاسی، فاصله و شکاف عمیقی وجود دارد. شکافها عامل مهمی در عدم همبستگی و شکلگیری جریاهای حمایتی در بحرانهای مختلف سیاسی و اقتصادی است؛ اتفاقی که مشابه آن در حکومت رضاشاه نیز رخ داد و مانع از شکلگیری نهضت مقاومت مردمی در برابر اشغالگران شد.
پینوشتها:
[1] . محمدتقی سپهر، ناسخالتواریخ: سلاطین قاجاریه، قم، مؤسسه مطبوعاتی دینی، 1351، ص 359.
[2] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، مؤلف، 1368، ص 213.
[3] . جمعی از نویسندگان، دومین همایش ایران و استعمار انگلیس، ج 2، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1391، ص 448.
[4] . ریچارد ا. استورات، در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1370، صص 321- 322.
[5] . محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا، ترجمه مصطفی امیری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389، ص 25.