اسرائيل بازيگر مطلوب آمریکایی است. براي اينكه در منطقه نقش موازنهگر را داشته باشد اسرائيل مورد حمایت همهجانبه آمریکا قرار میگیرد. شما در هر مقطع تاريخي كه سندهاي امنيت ملي آمریکا را بخوانيد بلااستثنا آمریکاییها گفتند اسرائيل در زمره حوزه منافع حياتي ایالاتمتحده است. اين يك مسئله خيلي جدي است! حوزه منافع حياتي است. منافع حياتي يعني چه؟ يعني حوزه سرزمینیات، حوزه ساخت و تأسیسات قدرتت، آن منافع حیاتیات میشود. میگوید اسرائيل در زمره حوزه منافع حياتي است و از آن مقطع زماني هميشه مورد حمایت قرار گرفته است.
این یک واقعیت است كه اداره سياست جهاني امری پيچيده، كنترل شده و درهمتنیده میباشد. عرصه امنيتسازي در خاورميانه از این جهت اهميت دارد كه بعد از جنگ اول جهاني، شکلبندی قدرت و جغرافيا و امنيت در اين حوزه جغرافيايي تغيير پيدا كرد. در طی يك دوران تاريخي مشخص در جهان اسلام مركزيت قدرتي در محيط منطقهای وجود داشت و آن امپراتوری عثماني بود. امپراتوری عثماني در قرن هفده و هيجده حوزه نفوذ در اروپاي مركزي داشت و يك بازيگر مسلط و تعیینکننده بود، اما در قرن نوزدهم تحولاتي شكل گرفت و آن تحولات تكنولوژيك بود كه امپراتوری عثماني از آن جا ماند. موج دوم انقلاب تكنولوژيك مربوط به موتورهاي درونسوز بود و اين موضوع در آمریکا، آلمان و كمتر از آن در انگليس توسعه يافت. امپراتوری عثماني آرامآرام از گردونه قدرت حذف شد؛ به اين دليل كه تأخیر در توسعهیافتگی صنعتي و توسعه قدرت داشت.
نكته دوم اينكه عثمانیها در قرن نوزده اندیشههای توسعه بيروني را از دست دادند و با شکستهای بعد از جنگ كريمه روبرو شدند و درنتيجه براي جبران مشكلات خارج از كشور، فضاي داخلي را با استبداد، كنترل و محدودسازي ساختاري روبرو كردند. خود اين مسئله معادله قدرت را بیشازحد عليه امپراتوری عثماني شكل داد، چون زماني كشورها جايگاه پيدا میکنند يا افول پيدا میکنند كه در دو حوزه قابلیتهای عيني و ذهني دچار افول بشوند. قابلیتهای عيني اقتصاد، صنعت و تكنولوژي بودند. در قرن 19 امپراتوری عثماني در اين وضعيت و فضا قرار گرفت. قالبهای ذهني مربوط به اين انگاره بود كه در فضاي سياست جهاني با چه كسي بايد ائتلاف كني و چه سطحي از ائتلاف را شكل بدهي؟
ادراك امپراتوری عثماني گرايش به يك نوع فضاي اقتدارگرايانه بود و از همه مهمتر اينكه درك نكرد يك بازيگر جديد در سياست جهاني ظهور پيدا كرده و اين بازيگر جهاني از فضاي انگليس حمايت میکند و در جبههای قرار گرفت كه كمتر ليبرال و بيشتر اقتدارگرا بود و فكر میکرد از اين طريق بقاء بيشتري خواهد داشت. درنتیجه به همان ترتيبي كه قابلیتهای ابزاري و تكنولوژيك و ساختاری و اقتصادیاش افول پيدا كرده بود، در شناخت سياست بینالملل براي اينكه چه ائتلافي را در پيش بگيرد، هم دچار چالش شد.
به ياد داشته باشيم ائتلاف بخشي از معادله قدرت است، بسياري از انسانها در كشورهاي مختلف و در شکلبندیهای متفاوت قدرت به اين دليل افول كردند و يا به اين دليل ظهور پيدا كردند كه توانستند شکلبندی ائتلافشان را متناسب با معادله قدرت پويايي كه آينده را شكل میدهد، تنظيم كنند. در اين شرايط و فضا امپراتوری عثماني در جنگ جهاني اول با مجموعهای كه شكست خوردند، ائتلاف كرد و به همين دليل انسجام ساختاریاش را از دست داد. بعد از جنگ اول جهاني امپراتوری عثماني و بهموجب قرارداد سایکس ـ پیکو تجزيه شد و فروپاشيد. همینطور كه از درون اتحاد شوروي پانزده جمهوري بيرون آمد، چهارده جمهوري ديگر بهغیراز روسيه، اين وضعيت هم در رابطه با امپراتوری عثماني رخ داد؛ بنابراين عربستان، اردن، عراق، فلسطين، سوريه و لبنان از درون این امپراتوری تجزیه شدند. سوريه و لبنان تحت قيموميت فرانسه قرار گرفتند و منطقه عربستان تا فلسطين در قيموميت انگليس واقع شدند.
بعد از جنگ دوم جهاني انگلیسیها ديگر قادر نبودند كنترل سياست جهاني را عهدهدار بشوند، سه روش را براي حفظ موجوديت و قدرت خودشان در دستور كار قرار دادند:
1 ـ جايگزين سازي ایالاتمتحده بهجای خودشان در نظم جهاني در سیاستهای منطقهای. آمریکا آرام آرام در حوزه ساخت اقتصادي، اجتماعي، سياسي، امنيتي و دفاعي ايران نقشآفرینی کند.
2 ـ فعال کردن بازيگران نيابتي و اين بازيگر نيابتي بايد بازيگري باشد كه بتواند تعادل منطقهای را شكل بدهد. سند امنيت ملي آمریکا در دوران باراك اوباما، ترامپ و بايدن مربوط به حوزه خاورميانه و جنوب غرب آسيا، موازنه فراساحلي است. انگلیسیها هم دنبال همين مسئله بودند، بعدازآن دنبال فضاي بهقولمعروف نيابتي قرار گرفتند.
3 ـ الگوي سومي كه انگليس در دستور كار خودش قرار داد جابهجایی قدرت، دولتسازي و ائتلافهای جديد در محيط منطقهای بود. فرزندان شريف حسين از حجاز آمدند و در اردن و عراق پادشاهي را گرفتند. يك نوع موازنه قدرت توسط انگلیسیها ايجاد شد براي اينكه خودشان در آينده درگير نشوند. همانگونه كه شکلبندی اقتصاد جهاني با مركزيت اقتصاد اروپا بود و صادرات كالا به پيرامون داشتند تغيير پيدا كرد، بعد به دنبال اين بودند كه كشورهاي پيرامون را در اقتصاد جهاني تقويت كنند. در حوزه سياست هم این موضوع در دستور كار قرار گرفت؛ در شکلبندیهای جديد سياسي و امنيتي، انگليس بهتدریج حوزه قدرت خودش را به آمریکاییها واگذار كرد اما يك نوع تغييرات محيطي را هم شكل داد.
نكته اولي كه وجود داشت بحث مربوط به قبرس و بحث مربوط به فضاي يونان و اینگونه موارد بود. يونان قبلاً تحت كنترل انگليس قرار داشت، يك جابهجایی قدرت شكل گرفت، كودتاي سرهنگها به وجود آمد و معادله قدرت در ارتباط با آمریکا هم تغيير پيدا كرد؛ پس تغييرات زيرساختي و اجتماعي را براي جابهجایی قدرت به آمریکا واگذار كرد.
بحثهای مربوط به ايران هم در همين قالب و قواره بود. فضاي خروج اتحاد شوروي که از ايران شكل گرفت يك نوع ائتلافسازی را با آمریکاییها انجام داد و ايران را هم در مدار ایالاتمتحده قرار داد. انگلیسیها و ترکها با همديگر در تعارض قرار داشتند، بهویژه جنگي كه آتاتورک با انگلیسیها انجام داد و منجر به این شد که انگلیسیها تصمیم گرفتند تا استانبول را فتح کنند و همچنین در آن زمان اعتبار آتاتورک مثل اعتبار سردار سليماني در ايران بود. با توجه به اينكه ما فراموشكار هستيم، خيلي از كشورهاي ديگر به قهرمانان و نمادهايشان توجه دارند. آتاتورک توانست بعد از جنگ جهاني اول انگلیسیها را شكست بدهد و به همين دليل هم بود كه در تركيه جوان و جديد، آتاتورک توانست نقش محوري ايفا کند. بعد موضوع اسراییل مطرح شد و حمايت از شبکههای بهقولمعروف صهيونيستي را برقرار كرد و يك نوع نبرد داخلي را براي معادله قدرت به وجود آورد. حادثه 1948 شكل گرفت و بعد از آن زمينه براي اين فراهم شد كه آمریکا چه در يونان، چه در تركيه، چه در ايران و چه در فلسطيني كه ديگر اسمش اسرائيل شده بود و در وضعيت شناسايي هم قرار گرفته بود، خيلي از كشورها ازجمله ايران شناسايي اسرائيل را در قالب دوفاكتو انجام دادند.
میدانیم دو نوع شناسايي داريم: يكي شناسايي كامل دوژوره و دو شناسايي دوفاكتو؛ يعني اينكه امروز واقعيت و فكت عيني كه وجود دارد اين معادله قدرت است. باید به اين مسئله توجه داشت که بحث سياست و ساختار نظام بینالملل و روابط بینالملل تابعي از معادله قدرت است، يعني همینگونه كه ما میگوییم: «الحقُّ لِمَن غَلَب» حق آن چيزي است كه غلبه پيدا میکند. آمریکاییها هم بحثشان اين است كه حق با قدرت است و قدرت آن است كه مستقر میشود. چه چيزي مستقر میشود؟ آن روندي كه ساختار بخواهد. چه ساختاري؟ ساختار نظام بینالملل. انگليس و آمریکاییها نگاهشان اين بود كه يك نيروي اجتماعي كه تا آن زمان منفور بود چه در آمریکا و چه در اروپا، یهودیها بهترين نيروي سياسي و اجتماعي و ايدئولوژيك هستند، براي اينكه بتوانند با مسلمانانی كه زمانی امپراتوری و معادله قدرت انسجام بخش داشتند و همچنین تمايلي به پذيرش جهان غرب هم نداشتند، يك نيروي متضاد و متعارض ایجاد کنند، براي آنکه در همینجا با او مقابله كنند.
ضربالمثلی هست که میگوید شغال بيشه مازندران را نگيرد جز سگ مازندراني. نکتهای كه وجود دارد در این ضربالمثل، همين تفكر تعادل فراساحلی امروز است، همين تفكر را امروز بهنوعی آمریکاییها دارند. اين مدل مدلي بود كه انگلیسیها داشتند و بعد به فضاي ادراكي و مديريت قدرتي كه آمریکاییها در سطح جهاني ايفا كردند، منتقل كردند. آمریکا در سال 1945 با يك قدرت نوظهور و بااقتدار بالا آمد. پنجاهودو درصد توليد ناخالص داخلي جهان مربوط به آمریکاییها است. انگليس سيزده درصد توليد ناخالص داخلي جهان را دارد. اينكه ما میگوییم آمریکا در وضعيت افول قرار دارد، اين افول آمریکا امروز بیستوسه درصد توليد ناخالص داخلي جهان را دارد. یکزمانی پنجاهودو درصد بوده، كه اين مقياس در قیاس با آن دوران تاريخي نشان میدهد كه افول پیداکرده، افولی که به قول آقاي روحاني، يك شيب ملايم كاهش قدرت است. اين وضعيت در سال 1945، 46، 47، 50، كاملاً متفاوت بود؛ يعني قدرت آمریکا از قدرت اقتصادي و صنعتي همه جهان بزرگتر بود. البته اين را هم در نظر داشته باشيد امروز بهغیراز قدرت اقتصادي و قدرت فرهنگي و اجتماعي و سیاسیاش در حوزههای ديگر هم آمریکاییها يك مزيت مطلق دارند. به لحاظ تكنولوژيك اين شرايط را دارند. اينكه خواسته باشند سرمایه گذاری مشترک داشته باشند با خيلي از مجموعهها اين وضعيت را دارند، اما حتي كتابي از گراهام اليسون است که کتاب معروفی با عنوان شیوههای تصمیمگیری در سياست خارجي دارد، اخیرا كتابي با عنوان جنگ محتوم به چاپ رسانده و بحث بر سر اين است كه میخواهند از اين معادله و موازنه قدرت، يك تعريف جديد ارائه دهند.
در اينجا آمریکایی كه یهودیها برایشان منفورترين افراد در قرن نوزده و اوايل قرن بيست بودند، در تحولات اقتصاد سرمایهداری خودشان ارتقا دادند. در یک مقطع زماني اقتصاد سرمایهداری در آمریکا که سرمایهداری صنعتي و اليگارشي صنعتي بود از اوايل قرن بيستم به سرمايهداري مالي و اليگارشي مالي تبدیل شد و اين اليگارشي مالي در اختيار چه كساني بود؟ در اختيار یهودیها. اين اليگارشي مالي قبلاً صدور كالا میکردند و امروز صدور سرمايه میکند، صدور تكنولوژي هم میکند، قالبهای فرهنگي را هم شكل میدهد، هاليوود را هم به وجود میآورد، فضاي رسانه را هم ايجاد میکند، يعني يك مثلث قدرت را تا حدود سال 1945 و 1948 شكل میدهد؛ طبيعي است كه در اين فضا اسرائيل بازيگر مطلوب آمریکایی است. براي چه؟ براي اينكه در منطقه نقش موازنهگر را داشته باشد و اسرائيل موردحمایت همهجانبه آمریکا قرار میگیرد. شما در هر مقطع تاريخي كه سندهاي امنيت ملي آمریکا را بخوانيد بلااستثنا آمریکاییها گفتند اسرائيل در زمره حوزه منافع حياتي ایالاتمتحده است. اين يك مسئله خيلي جدي است! حوزه منافع حياتي است. منافع حياتي يعني چه؟ يعني حوزه سرزمینیات، حوزه ساخت و تأسیسات قدرتت، آن منافع حیاتیات میشود. میگوید اسرائيل در زمره حوزه منافع حياتي است و از آن مقطع زماني هميشه مورد حمایت قرار گرفته است.
البته اسرائیلیها مجموعههای آتش به اختيار خيلي قوي دارند. كساني كه اندیشههای تلمودي دارند و اين اندیشههای تلمودي بهترين تفسيري كه از آن شده در آن دایرةالمعارف صهيونيست است كه المسيري مصري آن را نوشته است. اين بحثهای ادبيات تلمودي را آورده، بخشي از هستیشناسی اسرائيل است. پس اين نيروي اجتماعي با اين قوت مذهبي به درد آمریکا میخورد. همانطور كه تحليل اقتصادیشان اين است كه كساني كه داراي اندیشهها و مذهب كنفوسيوسي هستند منظم و متعهد و پا به كار هستند.
در یک گزارش که در بی بی سی منتشر شده است، از یک كارگر میپرسند وقتیکه كار میکنی به چه فكر میکنی؟ گفت به اين فكر میکنم كه چطور میتوانم كارم را سریعتر، دقیقتر و بهینهتر انجام بدهم. خب طبيعي است كه آمریکاییها اگر میخواهند صدور سرمايه بكنند مسئلهشان مزيت نسبي است. صدور سرمايه بر اساس عقلانيت نظام سرمایهداری بر چه اساسي شكل میگیرد؟ اینکه چقدر اين سرمايه در آنجا بازدهي دارد، چقدر اين مجموعه میتواند كالاهايي كه آمریکاییها تکنولوژیاش را ابداع كردند در يك سرمایهگذاری مشترک در چين و در چهار كشور كره، تايوان و سنگاپور و امثالهم بازدهي اقتصادي داشته باشد.
امروز در آمریکا توليد ناخالص ملي بزرگتر از توليد ناخالص داخلی است. GNPاش از GDPاش بيشتر است، چرا؟ چون بخش عمدهای از فضاي اقتصادي آمریکا در خارج از كشور تأمین میشود. حالا اسرائيل اينجا چه نقشي دارد؟ اسرائيل بازيگر نيابتي است و نقش قرارگاهي دارد. يك مقطع زماني محور اصلي كار ما اين بود كه قرارگاههایی در حوزههای مختلف شكل بگيرد و يك تعريفي از امنيت منطقهای و نقشي كه در رابطه با جنگ داشت، عهدهدار میشد. پس يك تقسیمکار جهاني شكل میگیرد. اين تقسیمکار جهاني بخشي از حوزههایش مالي است، بخشي صنعتي است، بخشي دفاعي و امنيتي است. اسرائيل حوزه دفاعي و امنيتي است. خط مقدم لبه امنيتي آمریکا در محيط منطقهای است، خط مقدم است. اما به چه دليل اين را انتخاب كرده؟ به این دلیل که با اين مسلمانها متفاوت است، ادبياتش متفاوت است، دينش متفاوت است، از همه مهمتر اينكه يك ادبيات تلمودي بسيار سختگیرانه دارد، براي اينكه اين مسلمانهای عاصی بهقولمعروف انقلابي را تار و مار بكند. پس من بايد چهکار كنم؟ بايد از او حمايت كنم. در هر جنگي كه شکلگرفته آمریکاییها حمايت كردند، آمریکاییها تجهيزات دادند، کمکهای اقتصادي بلاعوض دادند، همين الان در مجلس نمايندگان آمریکا، چون کمکهای خارجي بايد در مجلس نمايندگان شكل بگيرد. يعني تثبيت بشود و بعد به مجلس سنا برود و آنجا تأیید نهايي بشود، يعني گام اولش بايد آنجا تایید شود. همین الان شش و چهاردهم ميليارد دلار تصويب شده كه نهايي بشود و به اسرائیلیها داده بشود. پس چه مسئلهای وجود دارد؟ اين است كه بتواند با آن شش و چهاردهم ميليارد دلار تأمین امنيت اقتصادي، بازسازي ساختاري، بازسازي اجتماعي را در آنجا انجام بدهد؛ به این توجه داشته باشيد.
يك مقالهای من اولين بار در فصلنامه سياست دفاعي دانشگاه امام حسين حولوحوش بيست سال پيش خواندم، سه رويكرد را در رابطه با اسرائيل و آمریکا داشت. يك رويكرد اين بود كه اسرائيل يك دولت مستقل است، رويكرد دوم اين بود كه اسرائيل بازيگر نيابتي آمریکا در محيط منطقهای است، يك رويكرد ديگر هم اين بود که اسرائيل سياست خارجي و اقتصادي آمریکا را به گروگان گرفته، همان ديدگاه مرشايمر و مالت در آن كتاب لابيهاي اسرائيل محور در سياست خارجي آمریکا ارائه كرد.
بنابراين خواسته باشم جمعبندی كنم:
1 ـ اسرائيل بازيگر نيابتي آمریکا در محيط منطقهای است.
2 ـ اسرائيل لبه امنيتي آمریکا در محيط منطقهای است.
3 ـ اسرائيل نيروي ضربتي آمریکا در محيط منطقهای است.
نگاه بايدن زماني كه رئيس كميسيون سياست خارجي مجلس سناي آمریکا بود، اين بود كه اگر ما اسرائيل را هم نداشتيم بايد يك اسرائيل میساختیم، اگر اين اسرائيل هم توان نداشته باشد بايد اسرائيل ديگري شكل بدهيم. بنابراين يك نگاهي وجود دارد، بهقولمعروف اسرائيل و آمریکا متحد ژئوپلیتیکی و راهبردي هستند كه هر دو در برابر جهان اسلام در وضعيت تعارض قرار دارند، ما اینها را میگوییم در وضعيت موازنه تهديد قرار دارند. موازنه تهديد يعني چه؟ يعني در محيط منطقهای بازيگر موازنه کنندهای وجود داشته باشد كه داراي دوستان و دشمنان مشترك در محيط منطقهای باشند.
بنابراين آمریکاییها در گذشته فقط از اسرائیلیها حمايت میکردند. در دوره بايدن سطح حمايت آمریکا از اسرائيل ساختاري شده بود، اسرائيل از سال 2022 يعني يك سال و نيم پيش بخشي از سنتکام شد. اصلاً در نيروهاي منطقهای آمریکا هیچگاه هيچ بازيگر ديگري وجود نداشته. آمریکاییها در دوره بايدن به خاطر اينكه تغيير در موازنه قدرت منطقهای را درك میکردند، اسرائيل را جزء سنتكام کردند و درنتیجه امروز حمایتهایی كه از آن میشود حمایتهای تسليحاتي و تاكتيكي است، حمایتهای راهبردي و اقتصادي است. من میخواهم اين را به شما بگويم كه امروز اسرائيل بخشي از حوزه جغرافيايي، حوزه قدرت اقتصادي سياسي و امنيتي آمریکا است، هیچگاه آمریکا با تمام تواني كه دارد اسرائيل را رها نخواهد كرد.
در واقع جمهوري خواهان الگوي كنش ارتباطي كه با اسرائيل داشتند ماهيت معرفتشناسانه يعني رفتاري و ارتباطي داشت. درحالیکه دموکراتها چون پايگاه اجتماعیشان یهودیهای آمریکاست، آن لابیهای اسرائيل محور در آمریکا پايگاه حزب دموكرات هستند، درنتیجه در اين دوران هم از آنها حمایت میکنند. در يك بررسي تبارشناسانه سريع، تحرك و ارتباطات با اسرائيل خيلي بيشتر بوده، بهطور مثال در دوره ترومن، اسرائيل موجوديتش به رسميت شناختهشده، معادله قدرت و جایگاهیابی آن حفظ شده. اما در دوره آیزنهاور در چهارچوب جنگ كانال سوئز حتي در آن دوران تاريخي، محدودیتهایی در رابطه با اسرائيل ايجاد شد. دو قطعنامه 242 و 338 شوراي امنيت سازمان ملل مربوط به دوران رياست جمهوري آیزنهاور است كه جمهوریخواه است. در دوره جانسون و دوره كندي دوباره اسرائيل جايگاهش ارتقا پيدا كرد. چگونه جايگاهش ارتقا پيدا كرد؟ به اين صورت كه به آنها اجازه دادند سلاح هستهای داشته باشد، در سال 1967 اجازه دادند مازاد ژئوپلیتیکی داشته باشد، بخش عمده سرزمینهای اشغالي مربوط به سال 1967 است.
بنابراين موقعيت اسرائيل در اين دوران تاريخي دوباره ارتقا پيدا كرد. در دوران نيكسون و فورد میبینیم كه آنها موازنه را در پيش میگیرند، بحثشان موازنه دو ستوني است، اما در اصل موازنه اصلي و برتري نسبي را براي اسرائيل قائل هستند. اينجاست كه اسرائيل سلاحهای هستهایاش را توسعه میدهد و شاه احساس نگراني میکند.
از سال 1967 به بعد، شاه اتفاقاً سیاستهای ضد اسرائيلي شديدي در پيش گرفت، چون احساس كرد كه اسرائيل دارد تبديل به غول منطقهای میشود و چهره دلخواه خودش را از بین میبرد، چون قبل از آن درك نكرده بود و تصور میکرد چون با كودتا آمده، سوگلي آمریکا خواهد بود. در دهه 60 به اين نتيجه رسيد كه ديگر در آن وضعيت و فضا قرار ندارد. اصلیترین رفقاي شاه در دهه 1970 چه كسي بودند؟ شاه حسين اردن، سادات مصر، حافظ اسد در سوریه. بيشترين ارتباطات منطقهای با اینها بود. اینها چه كساني بودند؟ نيروهاي خط مقدم جبهه جنگ 1967 و 1973 بودند. در سال 1973 مجروحين سوري و مصري را در بیمارستانهای نظامي تهران بستري میکردند و مداوا میکردند، به همين دليل بود كه شاه هميشه در مصاحبههایش در دهه 1350 به آمریکاییها فحش میداد و میگفت اين چشم آبیها اینجوری هستند و ما اين اقدام را انجام میدهیم و اینها. سال 1974 يا 1353 هم سياست خارجي مستقل ملي را در پيش گرفت. يعني چه؟ يعني من در سنتو هستم، ولي جداگانه هم هستم. يعني این الگوهايي كه امروز اردوغان دارد و ژستهایی كه میگیرد، هم ديگ آمریکاییها را هم میزند هم حريم فلسطینیها را میخورد، يكچنین وضعيت و ژستهایی هم شاه داشت.
در دوره كارتر وضعيت تغيير كرد. در دوره ریگان قلدر، باز وضعيت متوازن شد. در حوزه سياست خارجي ريگان چه كساني كار میکردند؟ افرادي مثل گراهام فولر. گراهام فولر دو كتابي كه نوشته غوغا است:
1 ـ شيعيان مسلمانان فراموش شده جهان عرب.
2 ـ قبله عالم، ژئوپلیتیک ايران.
اين دو كتاب او كه به فارسي ترجمهشده واقعاً غوغاست در حوزه جمهوریخواهها. بعد از ريگان هم جورج بوش پدر بود. جورج بوش پدر مجموعهاش يك مجموعهای بود كه به اسرائیلیها زياد باج نمیداد، اما از دوره باراك اوباما سیاستهایی كه اوباما در پيش گرفت، سیاستهای محدودکننده و کنترلکننده نتانياهو بود، بحثش اين بود كه نتانياهو در يك وضعيت آتش به اختياري قرار دارد و در اين وضعيت به سیاستهای آمریکا توجهي ندارد و درگيري را پيرامون انجام میدهد و اجازه نمیدهد ما نقش موازنه کننده داشته باشيم، يعني آمریکاییها مطلوبيتشان اين است كه آن تعادل فراساحلی را داشته باشند، به عربها بگویند شما هم مطلوب ما هستيد و شما هم آرام آرام در اين فضاي كنش ارتباطي كه ما براي شما طراحي میکنیم بياييد و قرار بگيريد. بنابراين الگو و فضاي ارتباطي كه وجود داشت در اين قالب بود. ترامپ چون با:
اولاً جمهوریخواهها با دموکراتها در تعارض بود بهویژه با اوباما.
ثانياً دامادش هم يهودي بود.
ثالثاً نگاهش هم اين بود كه بايد با ايران مقابله كرد، سياستي كه در پيش گرفت باز همان سياست موازنهای بود كه هم هواي عربها را داشت، يعني اولين سفرش در خاورميانه به اسرائيل نبود. به عربستان بود، عربستان هم تمام مجموعههای عرب را آورد. اين قرارداد ابراهيم هم يك نوع نگاه نرمافزاری براي تغيير در جهان عرب بود.
بنابراين ما بايد آمریکا و اسرائيل را در يك فضا قرار بدهيم. ما هیچگاه اعلام نكرديم حزبالله بخشي از منافع حياتي ما است، هیچگاه اعلام نكرديم حماس بخشي از منافع حياتي ما است، اگر آن را بزنيد ما به شما میزنیم. ولي اسرائیلیها هميشه اين نكته را داشتهاند. ما 20 ميليون دلار به حماس كمك كرده بوديم، اما اینقدر عرضه نداريم كه براي ساخت اجتماعي تبيين كنيم و توجيه كنيم كه آقاجان امنيت سازي در محيط پيرامون بخشي از امنيت سازي براي امنيت ملي کشور است و بايد اين امر انجام بگيرد.
اصلیترین حامي ايدئولوژيك و ژئوپلیتیکی و اقتصادي حماس همين قطر است. اما از آنطرف روابطش هم با اسرائيل روابط خوبي است. پس نکتهای كه وجود دارد این است که تا دوره باراك اوباما روساي جمهور آمریکا در اين شرايط و فضا قرار داشتند و بعدازآن الگوهاي رفتاري تغيير پيدا كرد، بخشي از آنها ناشي از شخصيت ترامپ بود، اما ترامپ هم هواي جهان عرب را داشت، نقطه برخوردش جمهوري اسلامي بود. گفت كه جمهوري اسلامي هم برای اسرائیلیها تهدید است و هم برای عربها، هم آمریکاییها. با اعراب توافق کرد و اسم توافقش را هم توافق ابراهيم گذاشت.