پیدایش و بقای یک کشور نتیجه غلبه نیروهای مرکزگرا بر نیروهای مرکزگریز است و هر زمان نیروهای مرکزگریز بر نیروهای مرکزگرا فائق آیند، موجودیت کشور به خطر میافتد. اگر نیروهای مرکزگریز را بدون نظارت هرگونه سیستم متعادلکنندهای به حال خود واگذاریم موجب فروپاشی کشور میشوند. در مقابل، نیروهای مرکزگرا در جهت عکس عمل کرده و اجزای کشور را به هم نزدیک میکنند.
با دقت در تجارب گذشته، میتوان دریافت که پس از هر گسله سیاسی[1] یا دوره گذار در تاریخ ایران، نیروهای واگرا در نواحی پیرامونی و مرزی کشور فعال شده و برای مدت زمانی کوتاه، ناآرامیهایی را در سطوح محلی، ملی و منطقهای به همراه میآوردند. جنبشهای جداییطلبانه اسماعیل آقا سمیتقو در کردستان، دوست محمدخان در بلوچستان و شیخ خزعل در خوزستان در گسله انقلاب مشروطه تا روی کار آمدن حکومت پهلوی (در خلال جنگ جهانی اول)، جمهوریهای خودمختار کردستان به رهبری قاضی محمد و آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشهوری در گسله سقوط رضاشاه و پادشاهی محمدرضاشاه (مقارن با جنگ جهانی دوم) و نیز ناآرامیها و بحرانهای کردستان، خوزستان، بلوچستان و ترکمن صحرا بعداز فروپاشی نظام شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی، از نمونههای بارز نیروهای حاشیهای واگرا هستند که در گسلههای مهم سیاسی، فعالیت خود را از سر گرفته و برای حکومت مرکزی مشکلاتی را به وجود آوردند.
به عقیده ریچارد هارتشورن جغرافیدان آمریکایی، هر کشور بهطورکلی دارای دو نیروی «مرکزگرا» و «مرکزگریز» میباشد. هارتشورن معتقد است که وجود واحدهای سیاسی بزرگ با تنوع پدیدههای طبیعی و انسانی باعث شکلگیری نیروهای متضاد میشود. در درون کشور دو نیرو وجود دارد که یکی گرایش به سمت بیرون دارد و آن نیروی مرکزگریز یا نیروهای مخرب نامیده میشود و دیگری گرایش به سمت داخل کشور دارد که نیروی مرکزگرا یا نیروی سازنده خوانده میشود. پیدایش و بقای یک کشور نتیجه غلبه نیروهای مرکزگرا بر نیروهای مرکزگریز است و هر زمان نیروهای مرکزگریز بر نیروهای مرکزگرا فائق آیند، موجودیت کشور به خطر میافتد.[2] طبق نظریه هارتشورن، اگر نیروهای مرکزگریز را بدون نظارت هرگونه سیستم متعادلکنندهای به حال خود واگذاریم موجب فروپاشی کشور میشوند. درمقابل، نیروهای مرکزگرا در جهت عکس عمل کرده و اجزای کشور را به هم نزدیک میکنند.[3] هارتشورن چندین عامل را در بهوجود آمدن نیروهای مرکزگریز مؤثر میداند که با توجه به شرایط ایران پس از گسله انقلاب اسلامی، به پنج مورد آن اشاره خواهد شد.
موانع طبیعی
موانع طبیعی یکی از عوامل ایجاد نیروهای مرکزگریز است که بهویژه در گذشته نمود بیشتری داشته است. عوارض طبیعی از جمله ارتفاعات، جنگلها و صحراها باعث انفصال نواحی جغرافیایی میشود و فضاهای جغرافیایی را از همدیگر جدا میکند. همچنین به دنبال این عامل، فضاهای خالی از سکنه نمود پیدا میکند و باعث فاصله ناخواسته ساکنان سرزمین میشود. فضاهای خالی از سکنه، چه در گذشته و چه در حال حاضر باعث جدایی آن نواحی و ساکنانش از نواحی مرکزی میگردد.
همانطور که میدانیم، پهنه سرزمینی ایران دارای تنوع ژئومورفولوژیکی بسیاری است؛ به این معنا که عوارض و محیطهای طبیعی گوناگونی از جمله کوهستان، دشت، جلگه، جنگل، تالاب، دریا، بیابان، کویر و... در آن دیده میشود. برخی از این پدیدهها به مثابه موانع طبیعی میباشند که مهمترین آنها ارتفاعات و صحراها هستند. ارتفاعات باعث جداییگزینی یک ناحیه از سایر نواحی میشود که این امر خود سبب بهوجود آمدن نوعی تمایز میان مردم یک ناحیه با مردمان نواحی مرکزی میگردد. صحراها نیز مشابه همین نقش را ایفا میکنند برای مثال، انزوای جغرافیایی در بلوچستان بهواسطه وجود بیابانها و کویرهای این منطقه سبب مشارکت کمتر مردم آن نسبت به سایر مناطق، همچنین وجود مشکلات و دغدغههای معیشتی، بیعدالتی جغرافیایی، دوری از امور سیاسی و تحرکات اجتماعی و... شده است. وجود این موانع طبیعی علاوه بر آنکه زمینه را برای شکلگیری نیروهای مرکزگریز فراهم میکند، بلکه موجب نفوذ و رشد گروههای سیاسی مخالف حکومت در منطقه میگردد. چنانکه پس از انقلاب اسلامی، در بلوچستان و کردستان با وجود همه این موانع طبیعی، گروههای سیاسی چپگرای مخالف نظام مانند چریکهای فدایی خلق و سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر فرصت را مغتنم شمرده، به منطقه وارد شدند و تحریکاتی را علیه دولت مرکزی انجام دادند. افزون بر موارد فوق، دسترسی محدود قوای نظامی و بازوهای اجرایی دولت در آن برهه زمانی به مناطق حاشیه محصور در جبر محیطی، این امکان را به گروههای مذکور میداد تا با آسودگی خاطر بیشتری به فعالیتهای سیاسی - نظامی بپردازند.
تنوع فرهنگی در کشور
بسیاری از کشورها دارای تنوع زبانی، نژادی و مذهبیاند که باعث اختلافات ناحیهای میشود و این اختلافات با توجه به نوع و ماهیت رفتار حکومتها تأثیر مختلفی بر سطح آموزش، استانداردهای زندگی و بهویژه فلسفه سیاسیشان دارد.
پراکندگی قومی در ایران به نحوی است که مردمان ساکن نوار مرزی و نواحی حاشیهای در برخی متغیرهای قومیت، زبان و مذهب دارای تفاوتهایی با جمعیت ساکن در مرکز هستند. برای نمونه مردم کردستان در هر سه متغیر قومیت، زبان و مذهب با مرکز تفاوت دارد و همین امر احتمال حضور گروههای سیاسی پس از استقرار جمهوری اسلامی، در این خطه را تقویت میکرد. در بلوچستان و ترکمن صحرا نیز این امر صادق است. اما در خوزستان و یا آذربایجان تنها دو متغیر قومیت و زبان با مرکز متفاوت است و درمورد مذهب مشاهده میشود که با بدنه کشور پیوستگی وجود دارد.
بنابراین در گسله انقلاب اسلامی، فراوانی نیروهای واگرا در کردستان، بلوچستان و ترکمن صحرا (که سه متغیر متفاوت با کلیت کشور داشتند)، بیش از سایر نواحی مشاهده شده است. از همین رو، در شرایط صدر انقلاب، نه فقط منازعات گروههای کرد در کردستان، بلکه جوسازی گروهها و رسانههای تهران نیز امکانات و زمینههای لجستیک برای منازعات رادیکال، قومگرایانه و حتی تجزیهطلبانه در آن سامان را آماده میساخت.[4] در بلوچستان نیز، گروههای ضدنظام که عمدتاً چپ بودند، تلاش کردند که با توجه به پتانسیلهای موجود و تفاوتهای فرهنگی میان بلوچها و مرکز، با طرح شعارهای خودمختاریطلبانه در جهت احیای هویت قومی بلوچها تلاش کنند.[5]
پیوستگی فضایی و فرهنگی با کشور همسایه
اگر بخشهایی از یک کشور، ارتباط نزدیکی با بعضی نواحی کشورهای همسایه داشته باشد، ممکن است مشکلاتی برای آن کشور پیش بیاید. همانطور که در بخش تنوع فرهنگی اشاره شد، نواحی پیرامونی ایران معمولاً در سه متغیر زبان، قومیت و مذهب با نواحی مرکزی متفاوت هستند اما درمقابل همین متغیرها سبب نزدیکی و پیوستگی فرهنگی آنان با مردمان ساکن در ورای مرزها و در کشورهای همسایه شده است. کردهای ایرانی در خاک ایران، با کردهای آن سوی مرز دارای پیوستگی هستند و این وضعیت درمورد عربها در جنوب غربی، بلوچها در جنوب شرقی، ترکمنها در شمال شرقی و آذریها در شمال غربی نیز صدق میکند.
این عامل سبب میشود که کشور همسایه در زمان جنگ و یا دوران تنش، به تحریک گروههای معاند برعلیه حکومت مرکزی مبادرت ورزد. برای نمونه میتوان به جنبش خلق عرب در ناحیه کوچکی از جنوب غربی خوزستان (خرمشهر) اشاره کرد که در اوایل انقلاب پدید آمد و داعیه خودمختاری و جداییطلبی داشت و از طرف دولت وقت عراق حمایت میشد. این جنبش سرانجام درمقابل کنش نیروهای مرکزگرای درونمنطقهای استان خوزستان به سرعت از پای درآمد.[6]
ترکیب نامتجانس جمعیتی
شاید یکی از سختترین موانع، جدایی منطقه جمعیتی به وسیله ساکنان مختلف است. بهویژه جایی که روابط دوستانهای با یکدیگر ندارند. درواقع منظور از این عامل، وجود جمعیتهای انسانی مختلف با ترکیبی نامتجانس است که این مورد در غائله گنبد ترکمن صحرا در اوایل انقلاب به وضوح دیده میشد.
در ناآرامیهای ترکمن صحرا تقاضای خودمختاری وجود نداشت و تنها بر اصلاحات ارضی و کسب برخی خودگردانیها و اعاده حقوق از دست رفته تأکید میشد؛ ولی تبدیل آن به خشونت مسلحانه به رهبری گروههای چپ سبب گردید پس از مدت کوتاهی با دخالت دولت مرکزی بحران پایان پذیرد.[7]
در ترکمن صحرا، سوای از مسئله مذهبی و قومی، مسئله زمین منشأ بحران بود. گروههای سیاسی بهویژه چریکهای فدایی خلق، از همین روزنه به قلب حساسیتهای منطقه نفوذ کردند. در این سرزمین که صحرای وسیعی شامل 3 / 1 مساحت مازندران را شامل میشود، همواره برخورد و درگیری و جنگهای بین قبایل ترکمن با ساکنان بومی منطقه وجود داشته است. این منطقه، هم ساکنان بومی با تاریخ کهن دارد و هم دیگ درهمجوشی از اقلیتها در حاشیه و گوشه و کنارش هست که التهابی به اعماقش میبخشد. مازنی، ترکمن، ترک، فارس، سیستانی، بلوچ، کرد و... را میتوان در استان گلستان و منطقه ترکمن صحرا در کنار هم دید. اما در گنبد که 77 درصد جمعیت از تراکمه و اهل سنت بودند، نوعی تضاد قومی و مذهبی میتوانست همچون کردستان دامن زده شود.[8]
آرمان سیاسی
گاهی گروههای یک ناحیه برای ارزشها، آرمانها و نهاد سیاسی خود، در گذشته تلاشهای زیادی نموده تا آن را تأسیس کنند. آنان در صورتی که در زیر پوشش یک نظام متفاوت با آن آرمانها قرار گیرند مشکلات زیادی را ایجاد خواهند کرد.[9] لذا وجود آرمان سیاسی از مهمترین و تعیینکنندهترین عوامل در شکلگیری نیروهای مرکزگریز میباشد. این مورد را در کردستان، خوزستان، آذربایجان و حتی بلوچستان میتوان مشاهده کرد. برای نمونه در کردستان (که پس از انقلاب به مرکز فعالیت نیروهای چپ و خودمختاریطلب تبدیل شده بود)، فرآیند آرمان سیاسی از دیرباز مطرح بود؛ اندیشه تأسیس کردستان بزرگ توسط شیخ عبیدالله در گیرودار رقابتهای ایران و عثمانی آغاز شد. پس از آن در گسله انقلاب مشروطه جنبش اسماعیل آقا سمیتقو و نیز جمهوری خودمختار مهاباد در گسله جنگ جهانی دوم این آرمان ادامه پیدا کرد و در گسله انقلاب اسلامی به همان شکل مجدداً مطرح گردید که سرانجام با آگاهی تودههای مردم و شکست سیاسی و استراتژیکی نیروهای موجود در منطقه از جمله حزب دموکرات، کومله و چریکهای فدایی خلق، این حرکت نیز بینتیجه ماند و راه به جایی نبرد.
درنتیجه، نیروهای حاشیهای واگرا معمولاً در شرایطی خاص تشکیل میشوند و برای دولت مرکزی ایجاد مشکل میکنند. از مهمترین علل تأثیرگذار در پدید آمدن این نیروها به موانع طبیعی، تنوع فرهنگی در کشور، پیوستگی فضایی و فرهنگی با کشور همسایه، ترکیب نامتجانس جمعیتی و آرمان سیاسی اشاره شد. وجود این زمینهها سبب گردید که نیروهای مخالف نظام نوپای جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب (نظیر کومله، حزب دموکرات، چریکهای فدایی خلق، سازمان پیکار و...) فعالیتهای خود را در نواحی پیرامونی آغاز کنند اما سرانجام با تقویت حکومت مرکزی و تثبیت اقتدار و حاکمیت ملی از پای درآمدند.
پینوشتها
1. فاصله زمانی انتقال از یک حکومت مقتدر به حکومت مقتدر بعدی را دورههای گسل یا گسلههای سیاسی میگویند.
2. ویسی، هادی (1394). مفاهیم و نظریههای جغرافیای سیاسی، چاپ اول، تهران: انتشارات سمت، ص 140.
3. مویر، ریچارد (1379). درآمدی نو بر جغرافیای سیاسی، ترجمۀ دره میرحیدر با همکاری سیدیحیی صفوی، چاپ اول، تهران: انتشارات سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ص 199.
4. رضوی، سیدمسعود (1397). تاریخ سیاسی ایران از انقلاب تا جنگ، چاپ اول، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 307.
5. حسینبر، محمدعثمان و ایرندگانی، یونس (1394). جنبش چپ در بلوچستان ایران در اوایل انقلاب اسلامی. فصلنامه علوم اجتماعی، سال بیستوپنجم، شماره 70، ص 187.
6. حافظنیا، محمدرضا (1388). جغرافیای سیاسی ایران، چاپ سوم، تهران: انتشارات سمت، ص 171.
7. همان، ص 178.
8. رضوی، همان، ص 355.
9. ویسی، همان، ص 143.